Quantcast
Channel: امام جعفر صادق - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 545 articles
Browse latest View live

دعاى شب آخر شعبان و شب اول رمضان به روایت امام صادق(ع)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

بیاییم در لحظات آخر ماه شعبان این دعا را زمزمه کنیم: «اللهم ان لم تکن غفرت لنا فیما مضى من شعبان فاغفر لنا فیما بقى منه»؛ خدایا! اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته ما را نیامرزیده‌اى، در آن قسمت که از این ماه مانده بیامرز ما را.

 

لحظات به سرعت در حال سپری شدن است و مردم خداجوی بعد از دو ماه خودسازی و تهذیب نفس، برای رسیدن ماه بهار قرآن لحظه شماری می‌کنند، هر چند که دل کندن از ماه شعبان، ماه نبی خدا بسیار سخت است، اما شوق به ماه مهمانی خدا این وداع را آسان می‌کند.

*راهکار امام رضا(ع) برای درک بهتر روز پایانی ماه شعبان

امام رضا(ع) در ذیل روایتی برای درک بهتر ماه شعبان و آمده شدن برای ورود بهتر به ماه رمضان می‌فرمایند: هر که سه روز از آخر ماه شعبان روزه بدارد و به ماه مبارک رمضان وصل کند، حق تعالى ثواب روزه دو ماه متوالى براى او بنویسید.

همچنین ابوالصلت هروى روایت کرده است که در جمعه آخر ماه شعبان به خدمت ثامن الحجج(ع) رفتم، حضرت(ع) فرمود: اى ابوالصلت! اکثر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است پس تدارک و تلافى کن در آن چه از این ماه مانده است، تقصیرهایى را که در ایام گذشته این ماه کرده‌اى و بر تو باد که رو آورى بر آنچه برای تو نافع است و دعا و استغفار بسیار کن و تلاوت قرآن مجید بسیار کن و به سوى خدا از گناهان خود توبه کن تا آنکه چون ماه مبارک درآید، خود را براى خدا خالص گردانیده باشى و در گردن خود امانت مگذار و حق کسى را مگر آنکه ادا کنى و در دل خود کینه کسى را مگذار، مگر آنکه بیرون کنى و مگذار گناهى را که انجام می‌دادی، مگر آنکه ترک کنى و از خدا بترس و بر خدا در پنهان و آشکار امور خود توکّل کن و هر که بر خدا توکّل کند خدا او را بس است و در بقیه این ماه این دعا را بسیار بخوان:

«اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ»؛ خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته ما را نیامرزیده‌اى در آن قسمت که از این ماه مانده بیامرزمان، به درستى که حق تعالى در این ماه بندهاى بسیار از آتش جهنم براى حرمت ماه مبارک رمضان آزاد مى‌کند.

*دعاى شب آخر شعبان و شب اول رمضان

شیخ طوسی از حارث بن مُغَیْرَه نَضْرى روایت کرده که امام صادق(ع) در شب آخر شعبان و شب اوّل ماه رمضان مى‌خواند:

«اَللّهُمَّ اِنَّ هذَا الشَّهْرَ الْمُبارَکَ الَّذى اُنْزِلَ فیهِ الْقُرآنُ وَجُعِلَ هُدىً لِلنّاسِ وَبَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقانِ قَدْ حَضَرَ فَسَلِّمْنا فیهِ وَسَلِّمْهُ لَنا وَتَسَلَّمْهُ مِنّا فى یُسْرٍ مِنْکَ وَعافِیَةٍ یا مَنْ اَخَذَ الْقَلیلَ وَشَکَرَ الْکَثیرَ اِقْبَلْ مِنِّى الْیَسیرَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ اَنْ تَجْعَلَ لى اِلى کُلِّ خَیْرٍ سَبیلاً وَمِنْ کُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعاً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

یا مَنْ عَفا عَنّى وَعَمّا خَلَوْتُ بِهِ مِنَ السَّیِّئاتِ یا مَنْ لَمْ یُؤاخِذْنى بِارْتِکابِ الْمَعاصى عَفْوَکَ عَفْوَکَ عَفْوَکَ یاکَریمُ اِلهى وَعَظْتَنى فَلَمْ اَتَّعِظْ وَزَجَرْتَنى عَنْ مَحارِمِکَ فلَمْ اَنْزَجِرْ فَما عُذْرى فَاعْفُ عَنّى یا کَریمُ عَفْوَکَ عَفْوَکَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبدِکَ فَلْیَحْسُنِ التَّجاوُزُ مِنْ عِنْدِکَ یااَهْلَ التَّقْوى وَیا اَهْلَ الْمَغْفِرَةِ عَفْوَکَ عَفْوَکَ اَللّهُمَّ اِنّى عَبْدُکَ بْنُ عَبْدِکَ بْنُ اَمَتِکَ ضَعیْفٌ فَقیرٌ اِلى رَحْمَتِکَ وَاَنْتَ مُنْزِلُ الْغِنى والْبَرَکَةِ عَلَى الْعِبادِ قاهِرٌ مُقْتَدِرٌ اَحْصَیْتَ

خدایا! این ماه مبارکى که قرآن در آن نازل گشته، آن قرآنى که راهنماى مردم شده و نشانه‌هاى روشنى از راهبرى و جدا کردن میان حق و باطل است فرا رسیده پس ما را در این ماه سالم بدار و آن را در حال آسانى و تندرستى از ما بگیر، اى که اندک را بگیرد و بسیار قدردانى کند، این طاعت اندک را از من بپذیر خدایا از تو خواهم که براى من به سوى هر کار خیرى راهى و از هر چه دوست ندارى سر را هم مانعى قرار دهى اى مهربانترین مهربانان!

اى که گذشتى از من و از آن کارهاى زشتى که در پنهانى کردم، اى که مرا به سبب دست زدن

به گناهان نگیرى گذشت، گذشت ، گذشت تو را خواهانم اى بزرگوار! خدایا مرا پند دادى ولى من پند نگرفتم و از کارهاى حرام خود بازم داشتى ولى من بازنایستادم پس چه عذرى به درگاهت دارم، اى کریم! از من گذشت کن که عفوت و گذشتت را خواهانم، خدایا از تو آسودگى هنگام مرگ درخواست دارم و گذشت در وقت حساب را، گناه از بنده‌ات بزرگ است پس باید گذشت از جانب تو نیز نیکو باشد، اى شایسته پرهیزگارى و اى شایسته آمرزش عفوت و گذشتت را خواهانم، خدایا! من بنده و فرزند بنده و فرزند کنیز توام ناتوان و نیازمند مهر تو هستم و تویى که دارایى و برکت بر بندگانت فرو فرستى و تو چیره و توانایى کارهاى بندگانت را

اَعمالَهُمْ وَقَسَمْتَ اَرْزاقَهُمْ وَجَعَلْتَهُمْ مُخْتَلِفَةً اَلْسِنَتُهُمْ وَاَلْوانُهُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ وَلا یَعْلَمُ الْعِبادُ عِلْمَکَ وَلا یَقْدِرُ الْعِبادُ قَدْرَکَ وَکُلُّنا فَقیرٌ اِلى رَحْمَتِکَ فَلا تَصْرِفْ عَنّى وَجْهَکَ وَاجْعَلْنى مِنْ صالِحى خَلْقِکَ فِى الْعَمَلِ وَالاْمَلِ وَالْقَضاَّءِ وَالْقَدَرِ اَللّهُمَّ اَبْقِنى خَیْرَ الْبَقاَّءِ وَ اَفْنِنى خَیْرَ الْفَناَّءِ عَلى مُوالاةِ اَوْلِیاَّئِکَ وَمُعاداةِ اَعْداَّئِکَ وَ الرَّغْبَةِ اِلَیْکَ وَ الرَّهْبَةِ مِنْکَ وَالْخُشُوعِ وَالْوَفاءِ وَالتَّسْلیمِ لَکَ وَالتَّصْدیقِ بِکِتابِکَ وَاتِّباعِ سُنَّةِ رَسُولِکَ

اَللّهُمَّ ما کانَ فى قَلْبى مِنْ شَکٍّ اَوْ رَیْبَةٍ اَوْ جُحُودٍ اَوْ قُنُوطٍ اَوْ فَرَحٍ اَوْ بَذَخٍ اَوْ بَطَرٍ اَوْ خُیَلاَّءَ اَوْ رِیاَّءٍ اَوْ سُمْعَةٍ اَوْ شِقاقٍ اَوْ نِفاقٍ اَوْ کُفْرٍ اَوْ فُسُوقٍ اَوْ عِصْیانٍ اَوْ عَظَمَةٍ اَوْ شَىءٍ لا تُحِبُّ فَاَسْئَلُکَ یا رَبِّ اَنْ تُبَدِّلَنى مَکانَهُ ایماناً بِوَعْدِکَ وَوَفآءً بِعَهْدِکَ وَرِضاً بِقَضاَّئِکَ وَزُهْداً فِى الدُّنْیا وَرَغْبَةً فیما عِنْدَکَ وَاَثَرَةً وَطُمَاْنینَةً وَتَوْبَةً نَصُوحاً اَسْئَلُکَ ذلِکَ یا رَبَّ الْعالَمینَ اِلهى اَنْتَ مِنْ حِلْمِکَ تُعْصى وَمِنْ کَرَمِکَ وَجُودِکَ تُطاعُ فَکَانَّکَ لَمْ تُعْصَ وَاَنَا وَمَنْ لَمْ یَعْصِکَ سُکّانُ اَرْضِکَ فَکُنْ عَلَیْنا بِالْفَضْلِ جَواداً وَبِالْخَیْرِ عَوّاداً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ صَلوةً داَّئِمَةً لا تُحْصى وَلا تُعَدُّ وَلا یَقْدِرُ قَدْرَها غَیْرُکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ»

شماره دارى و روزیشان را قسمت کرده و زبان‌ها و رنگهاشان را متفاوت کردى؛ آفرینشى پس از آفرینش دیگر و بندگانت دانش تو را ندارند و قدر تو را ندانند و همه ما نیازمند رحمتت هستیم، پس اى خدا! رو از من مگردان و مرا در کردار و آرزو و امور مربوط به قضا و قدر از شایستگان خلق خویش قرارم ده خدایا زنده ام بدار به بهترین وضع زندگى و بمیرانم به بهترین مردن (یعنى) با دوستى دوستانت و دشمنى با دشمنانت و رغبت به درگاهت و ترس و خشوع از تو و وفادارى و تسلیم بودن در برابرت و تصدیق کردن کتاب تو (قرآن ) و پیروى از روش پیغمبرت،

خدایا آنچه در دل دارم از شک و تردید یا انکار یا ناامیدى یا خوشى یا گردن فرازى یا اسراف در خوشگذرانى یا خودبینى یا خودنمایى یا شهرت جویى یا ایجاد دو دستگى یا دورویى یا کفر یا فسق یا گناه یا بزرگ طلبى یا چیزهاى دیگرى که تو دوست ندارى پس اى پروردگارا! از تو خواهم که آن را تبدیل کنى به ایمان به وعده‌ات و وفادارى به پیمانت و خوشنودى به قضا و قَدرت و پارسایى در دنیا و اشتیاق به آنچه نزد تو است و فضیلتى و آرامشى و توبه خالص، این را از تو خواهم اى پروردگار جهانیان! خدایا تو را به خاطر بردباریت نافرمانى کنند و به طمع جود و کرمت اطاعت کنند، پس گویا نافرمانیت نکرده‌اند و من با کسانى که نافرمانیت نکردند همه ساکنان زمین تو هستیم، تو بر ما به فضل خویش بخشنده باش و به نیکویى بازگردنده، اى مهربانترین مهربانان! و درود خدا بر محمد و آل او درودى همیشگى که به شماره و عدد درنیاید و اندازه‌اش نتواند جز تو اى مهربانترین مهربانان!



فریب روزه مردم را نخورید ...

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام صادق عليه ‏السلام فرمودند: فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر آنها را ترك گويد، احساس ترس مى كند، بلكه آنها را به راستگويى و امانتدارى بيازماييد.
   http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg
متن حدیث:

لا تَغتَرّوا بِصَلاتِهِم وَلا بِصيامِهِم، فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَما لَهِجَ بِالصَّلاةِ وَالصَّومِ حَتّى لَو تَرَكَهُ استَوحَشَ ، وَلكِنِ اختَبِروهُم عِندَ صِدقِ الحَديثِ وأداءُ الأمانَةِ؛

  • (كافى، ج2، ص104، ح2)

فقرایی که اغنیا را به بهشت می‎برند

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
یعقوب بن یزید از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: چون روز قیامت فرا رسد، خداوند بزرگ فرمان مى دهد که سروشى ندا کند: تهیدستان کجایند؟!  گروهى از مردم از جاى برمى خیزند.
فرمان مى رسد که آنان را به سوى بهشت گسیل دارند، هنگامى که به درب بهشت مى رسند مأموران بهشت به آنان مى گویند: پیش از آنکه به حساب شما برسند (مى خواهید وارد بهشت شوید)؟!
در جواب مى گویند: آیا چیزى به ما داده اید که مى خواهید حساب آن را از ما بکشید؟! خداوند به مأموران بهشت خطاب مى کند که: بندگان من راست مى گویند، (سپس به آن گروه مى فرماید:) من شما را به خاطر خوارى و بیقدر کردنتان تهیدست نکردم، بلکه اجر رنجهایى را که کشیده اید، براى امروز شما ذخیره کردم؛
در ادامه به ایشان مى فرماید: به اهل محشر بنگرید و هر کسى را که در حق شما نیکى و احسان کرده است شناسایى کنید، سپس دست او را گرفته وارد بهشت کنید.


متن حدیث:


عن یعقوب بن یزید عمن ذکره عن أبی عبد الله علیه السلام قال إذا کان یوم القیامة أمر الله عز و جل منادیا ینادی أین الفقراء فیقوم عنق من الناس فیؤمر بهم إلى الجنة فیأتون باب الجنة فیقولون [فیقول لهم خزنة الجنة قبل الحساب؟ فیقولون أعطیتمونا شیئا فتحاسبوا علیه؟
فیقول الله عز و جل صدقوا عبادی ما أفقرتکم هوانا بکم و لکن ادخرت هذا لکم لهذا الیوم
ثم یقول لهم انظروا و تصفحوا وجوه الناس فمن أتى إلیکم معروفا فخذوا بیده و أدخلوه الجنة؛



  • «ثواب الاعمال،صفحه 183»

سه موضوعی که نزد خدای متعال بسیار مقدس است

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
خدای عزوجل سه ناموس محترم و مقدس دارد که هیچ چیز به حرمت آن نرسد.
کتابش که فرمان او و نور اوست و خانه اش که آنرا قبله مردم قرار داده و توجه به جایی غیر آن از هیچ کس پذیرفته نیست و عترت پیامبر شما.
   http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg
متن حدیث:

عن ابی عبدالله -علیه السلام- قال: ان الله عزوجل حرمات ثلاث لیس مثلهن شی ء کتابه و هو حکمه و نوره و بیته الذی جعله قبلة للناس لایقبل من احد توجها الی غیره و عترة نبیکم.
  • «بحار الانوار جلد 96 صفحه 60»

رابطه نیت خالص با دل سالم در کلام امام صادق(ع)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: كسى كه نيّت درست داشته باشد، دل سالم و پاك دارد، زيرا سالم داشتن دل از وسوسه هاى شيطانى به سبب خالص گردانيدن نيّت در همه كارها براى خداوند است.
   http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg
متن حدیث:

قال الصادق عليه السلام :
صاحِبُ النِّيَّةِ الصّادِقَةِ صاحِبُ القَلبِ السَّليمِ ، لأَنَّ سَلامَةَ القَلبِ مِن هَواجِسِ المَحذوراتِ بِتَخليصِ النِّيَّةِ للّه  فِى المورِ كُلِّها؛

  • «مصباح الشریعه ، صفحه53»

تعابیر و هشدارهای ائمه (ع) درباره زبان

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
زبان عضوي پر منفعت و ارزنده است به طوري كه خداوند به وسيله آن به بشر ارزش داده و به دوش انسان براي خاطر آن منت نهاده و آن را ابزار بيان قرار داده و بعد از نعمت وجود، عظمت خلقت آن را بيان فرموده است. حضرت علی علي(ع) گاهي از آن به مترجم عقل تعبير فرموده و زماني به عنوان ابزار سنجش و معيار آدمي نام می برد. همچنین فرموده است: اگر زبان نباشد، انسان نيست جز صورتي و نقشي، يا چهارپايي بي ارزش.

 

امام صادق(ع) نیز می فرماید: اي مفضل! در آنچه خداوند پاك و منزه برانسان از سخن گفتن مرحمت كرده تامل نما، سخني كه به سبب آن از آنچه در نهاد اوست و آنچه در دل خود مي گذراند و انديشه و فكرش به نتيجه مي رسد، خبر مي دهد و به وسيله آن آنچه در دل ديگران است مي فهمد"چون با مكالمه، اسرار روشن مي شود" و اگر سخن نبود، بشر همچون چهارپايان بي فائده بود، كه نه از نفس خود به چيزي خبر مي داد و نه از خبر چيزي مي فهميد.

لقمان حكيم نیز آن را بهترين عضو و بدترين عضو معرفي كرده است. اين عضو حساس با اين همه ارزش و ارزندگي چون دامنه حكومتش وسيع و ميدان فعاليت و جولانش پهناور است در سعادت و شقاوت انسان بي اندازه نقش دارد، و چه بسا كه با يك لحظه و با يك مختصر غفلت، انسان پرقيمت را از ارزش انداخته و به دره هاي هلاكت بيندازد.

درآيات و روايات نسبت به زبان سفارشات فراواني شده كه به مختصري ازآن مي پردازيم. پروردگار جهان در آیه 24 سوره نور چنين فرموده است: روزي كه بر ضررآنان زبانهاي و دست ها وپاهايشان به آنچه انجام داده اند، گواهي مي دهند. و نيز در آیه 116 سوره نحل فرموده است: "و شما نباید از پیش خود به دروغ چیزی را حلال و چیزی را حرام گویید و به خدا نسبت دهید تا بر خدا دروغ بندید، که آنان که بر خدا دروغ بندند هرگز روی رستگاری نخواهند دید."

رسول خدا(ص) می فرماید: بر عاقل است كه به زمان خود بينا، به شان خود رو آور و زبان خود را نگه دارنده باشد، زيرا كسي كه سخن خود را از عملش به حساب آورد، گفتارش كم خواهد گرديد مگر در آنچه لازم دارد. و نيز ازآن بزرگوار نقل شده كه فرمود: سه چيز نجات بخش است زبانت را نگه دار، بر اشتباه و گناهت گريه نما و ملازم خانه ات باش.

از حضرت علي(ع) نقل شده است: زبان درنده اي است اگرآن را رها ساختي بگزد و نيز در جاي ديگر فرموده است گرفتاري انسان در زبان اوست. از امام صادق(ع) روايت شده که فرمود: نجات مومن در نگه داري زبان اوست.

بايد توجه داشته باشيم كه اكثر معاصي چون غيبت، تهمت، دروغ، سخن چيني، اذيت، كفر، گفتار زور، شهادت ناحق، فاش كردن اسرار، غضب، كج خلقي، اهانت، استهزاو ... از زبان نشات مي گيرد. بلكه مي توان گفت تخلفات و گرفتاري ساير جوارح نيز ازآن است. چنانكه از امام زين العابدين(ع) نقل شده که فرمود: زبان آدمي هر روز به سوي اندامها رو كرده مي پرسد،چگونه صبح كرديد؟ در جواب او گويند؛ به خير و خوبي، اگر تو ما را واگذاري و گويند خدا را خدا را درنظر گير و آن را قسم دهند و گويند؛ جز اين نيست كه بوسيله تو پاداش داده شده و به سبب تو كيفر گرديم.

از حضرت عيسي(ع) روايت شده كه فرمود: خوش به حال كسي كه سكوت او انديشه، نظر كردن او عبرت و خانه او، او را جاي دهد" يعني از جهت خوش اخلاقي هميشه در دل اهل خانه جا داشته باشد و محتمل است چنين معني شود كه خانه اش محل آرامش او باشد، چنانكه احتمال دارد به معني بي نيازي باشد يعني خانه اش او را بي نياز كند و بر لغزش هاي خود گريه كرده و مردم از دست و زبانش سالم باشند.

روايات در فوائد و زيانهاي زبان بسيار است ولي در همين اندازه براي هر فرد عاقل كفايت مي كند تا بداند زبان چه موجود عجيبي است كه با اينكه خيلي كوچك است، جرم و گناه آن،ب سيار بزرگ است. در نتيجه بشر اگر بخواهد در آسايش و رفاه زندگي نمايد و از كسي بدي نبيند و زيان فردي به او نرسد، بايد از اندامها و جوارح خود مراقبت نموده و حفاظت كامل كند كه از جمله آنها زبان است. امام علي(ع)فرمود: نگه داشتن زبان، سلطنت و رها كردنش هلاكت است.

پنج تعبیر زیبا از صادق آل محمد(ع) درباره سخاوت

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:
سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است.
و هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه بخشنده است.
و تنها آن كس بخشنده است كه از يقين و همّت والا برخوردار باشد.
زيرا كه بخشندگى پرتو نور يقين است.
و هر كس هدف را بشناسد بخشش بر او آسان شود.
   http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg
متن حدیث:

اَلسَّخاءُ مِن أخلاقِ الأنبياءِ ، وهُوَ عِمادُ الإيمانِ ، ولا يَكونُ مُؤمِنٌ إلاّ سَخيّا ، ولا يَكونُ سَخيّا إلاّ ذو يَقينٍ وهِمَّةٍ عاليَةٍ ؛ لأِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نورِ اليَقينِ ، ومَن عَرَفَ ما قَصَدَ هانَ عَلَيهِ ما بَذَلَ؛


  • «بحارالأنوار، جلد71، صفحه355»

گناهی که زندگی را تیره و تار می‌کند و مانع استجابت دعا می‌شود

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
گناهی كه نعمت ها را تغيير مى دهد، تجاوز به حقوق ديگران است.
گناهى كه پشيمانى مى آورد، قتل است.
گناهى كه گرفتارى ايجاد مى كند، ظلم است.
گناهى كه آبرو مى بَرد، شرابخوارى است.
 گناهى كه جلوى روزى را مى گيرد، زناست.
گناهى كه مرگ را شتاب مى بخشد، قطع رابطه با خويشان است.
گناهى كه مانع استجابت دعا مى شود و زندگى را تيره و تار مى كند، نافرمانى از پدر مادر است.

   http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg
متن حدیث:

اَلذُّنوبُ الَّتى تُغَيِّيرُ النِّعَمَ البَغىُ وَ الذُّنوبُ التَّى تورِثُ النَّدَمَ القَتلُ وَ الَّتى تُنزِلُ النِّقَمَ الظُّلمُ وَالَّتى تَهتِكُ السُّتورَ شُربُ الخَمرِ وَ الَّتى تَحبِسُ الرِّزقَ الزِّنا وَ الَّتى تُعَجِّلُ الفَناءَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَالَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ وَ تُظلِمُ الهَواءَ عُقوقُ الوالِدَينِ؛

  • «علل الشرايع، جلد 2، ص 584»


آنان که از شفاعت محرومند

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

بعضی از گناهان کبیره است که در بعضی از روایات تصریح شده، صاحبش از شفاعت محروم است؛ مانند سبک شمردن نماز، چنانکه حضرت صادق(ع) فرمود: شفاعت ما به کسی که نمازش را سبک شمارد نمی رسد.

آنان که از شفاعت محرومند

 

و از پیغمبر اکرم(ص) روایت شده که فرمودند: از من نیست کسی که نماز را سبک گیرد و برمن نزد حوض کوثر وارد نمی شود. نه، به خدا قسم! که به من نمی رسد.

حضرت باقر(ع) فرمود: نیست بنده ای مگر اینکه در قلبش نقطه ی سفیدی است، هر گاه گناهی کرد نقطه ی سیاهی از آن سفیدی بیرون می آید، اگر توبه کرد آن سیاهی بر طرف می شود و اگر در گناه فرو رفت و ادامه داد سیاهی قلب زیاد می شود تا اینکه تمام سفیدی قلب را می گیرد، هر گاه چنین شد صاحب چنین قلبی هیچ وقت رجوع به خیر نخواهد کرد این است معنی فرمایش پروردگار عالم که می فرماید: نه چنین است بلکه غلبه کرده و بر دلهای ایشان زنگها نهاده آنچه را که انجام داده اند.

  • منبع: گناهان کبیره،ج۱،صص۳۲و۳۴.

سخن امام صادق(ع) درباره سه فایده‌ای که نمازگزار به دست می‌آورد

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده‌اند که فرمود: نمازگزار سه فایده به دست می‌آورد:
1. هر گاه به نماز می‌ایستد، خوبی‌ها و نیکویی‌‌ها از پهنه آسمان بر سرش فرو مى‌ریزد.
2. فرشتگان او را از زیر پاهایش تا فراز آسمان احاطه و او را در برمى‌گیرند.
3. فرشته اى او را ندا مى‌دهد: اى نمازگزار، اگر میدانستی با چه کسى مناجات مى کنى، هرگز روی نمی‌گرداندی و به دیگرى توجه نمی‌کردی.

http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg


متن حدیث:

عن جمیل عن أبی عبد الله علیه السلام قال للمصلی ثلاث خصال إذا قام فی صلاته یتناثر علیه البر من أعنان السماء إلى مفرق رأسه و تحف به الملائکة من قدمیه إلى أعنان السماء و ملک ینادی أیها المصلی لو تعلم من تناجی ما انفتلت ؛


  • «ثواب‌الاعمال و عقاب‌الاعمال،صفحه 77»

سه شرط موفقیت در کسب و کار در کلام امام صادق(ع)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: هر اهل فنی برای موفقیت در کسب و کار خود (که کارش بگیرد) به سه مطلب نیازمند است:
- تخصص و باهوشی در فن و حرفه مورد نظر.
- امین باشد و در کار و مال مردم، امانت و درستی را حفظ کند.
- با کارفرما و صاحب کار، خوش‌برخورد و خوش‌قلب باشد.
http://www.jc313.ir/wp-content/uploads/2012/11/13910116000209_PhotoA.jpg
متن حدیث:
قال الصادق علیه السلام کُلُّ ذی‌صَناعَةٍ مُضطَرًّ اِلی ثَلاثِ خِصالٍ یَحْتلِبُ بِها الْکَسْبَ: و هُوَ اَن یَکُونَ حاذِقاً بِعِلْمٍ مُؤَدّیاً لِلْاَمانَةِ فیهِ، مُسْتَمیلاً لِمَنِ اسْتَعْمَلَهُ

  • «بحارالانوار، جلد75، حدیث235»

وارث شش اسم اعظم نور اوست/فهم او را کاش لایق می‌شدم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان به انگیزه فرارسیدن سالگرد شهادت ششمین امام شیعیان امام صادق(ع) شعری سروده است. این شعر که صبح صادق نام دارد به شرح زیر است:

 

کاشکی من صبح صادق می‌شدم

جرعه نوش نور صادق می‌شدم

 

می‌شدم مست از نسیم یاد او

وارث یک جان عاشق می‌شدم

 

می‌شکفتم از اشاراتش شبی

عارفی مثل شقایق می‌شدم

 

آیه‌ای ، آیینه می‌‌چیدم از او

روشن از نور حقایق می‌شدم

 

وارث شش اسم اعظم نور اوست

فهم او را کاش لایق می‌شدم

 

سهم من می‌شد الهی وصل او

تا به درد هجر ، فائق می‌شدم

 

عشق سهم عاشقان صادق است

کاشکی در عشق صادق می‌شدم


نظر استاد مطهری در مورد امام صادق(ع) و مسئله خلافت

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

ابوسلمه به فکر مى‏افتد که خلافت را به آل على(ع) منتقل کند، نامه‌ای به مدینه مى‏فرستد، ولى امام صادق(ع) فوق‌العاده بى‏اعتنایى مى‏کند، حتى نامه‏اش را نمى‏خواند، جلوى چراغ مى‏گیرد و مى‏سوزاند، مى‏گوید: جواب این نامه همین است.

 

به نقل از وبگاه بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مطهری، یادداشت زیر خلاصه بحثی درباره امام صادق(ع) و مسئله خلافت است که طی دو سخنرانی توسط استاد شهید مرتضی مطهری در سال 1349 و در انجمن اسلامی پزشکان ایراد شده است.

در این سخنرانی که متن کامل آن در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار آمده است، شهید مطهری به موضوع امام‌صادق‌(ع) و مسئله خلافت پرداخته و این موضوع را باز کرده است که چرا امام صادق(ع) به دنبال خلافت نبوده‌اند و مانند امام حسین(ع) به مبارزه علنی علیه دستگاه خلافت زمان خود بر نخواسته‌اند.

شهید مطهری در انتهای بحث خود چنین نتیجه می‌گیرد که برای امام صادق(ع) زمینه برای زعامت فراهم نشد، ولی یک زمینه دیگری فراهم شد و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طورى که تحقیقاً مى‏توان گفت حرکت‌هاى علمى دنیاى اسلام اعمّ از شیعه و سنى مربوط به امام صادق(ع) است.

شهید مطهری در پایان بحث خود این گونه نتیجه‌گیری می‌کند: «آیا براى امام صادق(ع) بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالى استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهاى دیگر هم هست... اگر امام صادق(ع) از این زمینه استفاده نمى‏کرد، جاى این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت مى‏خواستند مگر جز براى این مى‏خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟»

*ویژگی‌هاى زمان امام صادق(ع)

زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنى پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏اند که ایشان امام وقت شده‏اند و خودشان تا سال 148 -نزدیک نیمه این قرن- حیات داشته‏اند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتداى ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامى مى‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمان‌ها از ملت‌هاى مختلف وارد جهان اسلام شده‏اند.

زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانى هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنى العباس هم روى یک حساب‌هایى به آن‌ها آزادى داده بودند. [در این زمان] مسأله تصوف به شکل دیگرى پیدا شده بود. همچنین فقهایى پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگرى (رأى و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکارى در دنیاى اسلام پیدا شده بود که نظیرش نبود، بعدش هم پیدا نشد.

زمان حضرت صادق(ع) با زمان امام حسین(ع) از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین(ع) یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین(ع) در تمام مدت امامت ایشان آن چیزى که به صورت حدیث نقل شده، ظاهراً از پنج شش جمله تجاوز نمى‏کند. بر عکس، در زمان امام صادق(ع) در اثر همین اختلافات سیاسى و همین نهضت‌هاى فرهنگى آن ‌چنان زمینه‏اى فراهم شد که نام 4 هزار شاگرد براى حضرت در کتب ثبت شده.

*امام صادق(ع) و مسأله خلافت‏

یکى از ائمه ما که با مسأله خلافت و حکومت یک برخوردى به اصطلاح داشته است امام صادق(ع) است، به این معنا که اولًا در زمان ایشان یک وضعى پیش آمد که همه کسانى که داعیه حکومت و خلافت داشتند به جنب و جوش آمدند جز امام صادق(ع) که اساساً کنار کشید و خصوصیت اصلى زمان ایشان همان علل و موجباتى بود که سبب شد حکومت از امویان به عباسیان منتقل شود و به علاوه ما مى‏بینیم که شخصیتى مانند «ابوسلمه خلّال» که او بر ابومسلم هم تقدم داشته (او را مى‏گفتند «وزیر آل محمد» و ابومسلم را مى‏گفتند «امیر آل محمد») [براى انتقال حکومت از امویان به عباسیان تلاش مى‏کند] و البته ابوسلمه پس از انقراض اموی‌ها و استقرار حکومت بر عباسی‌ها تغییر عقیده مى‏دهد و به فکر مى‏افتد که خلافت را به آل على(ع) منتقل کند، و دو نامه به وسیله دو نفر مى‏فرستند به مدینه، یکى براى امام صادق و یکى براى عبداللَّه محض- که از بنى اعمام حضرت و از اولاد امام مجتبى(ع) بود- و از این دو نفر عبداللَّه محض خوشحال مى‏شود و استقبال مى‏کند، ولى امام صادق(ع) فوق‌العاده بى‏اعتنایى مى‏کند، حتى نامه‏اش را نمى‏خواند و در حضور آورنده آن، جلوى چراغ مى‏گیرد و مى‏سوزاند، مى‏گوید جواب این نامه همین است.

*مقایسه زمان امام حسین(ع) و زمان امام صادق(ع)‏

فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین(ع) در سال 61 هجرى است و وفات امام صادق(ع) در سال 148؛ یعنى وفات‌هاى این دو امام 87 سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهاى این دو امام در همین حدود 87 سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیاى اسلامى فوق العاده دگرگون شد. در زمان امام حسین(ع) یک مسأله بیشتر براى دنیاى اسلام وجود نداشت که همان مسأله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل مى‏داد، خلافت به معنى همه چیز بود و همه چیز به معنى خلافت؛ یعنى آن جامعه بسیط اسلامى که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقى بود، بحث در این بود که آن کسى که زعیم امر است چه کسى باشد؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.

*اگر امام صادق(ع) نبود، امام حسین(ع) نبود!

حال آیا این امر چقدر ثابت مى‏کند تفاوت زمان امام صادق(ع) را با زمان سیدالشهداء؟ یعنى چه زمینه‏هایى براى امام صادق(ع) فراهم بود که براى سیدالشهداء فراهم نبود؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت کند و در واقع زندانى باشد و یا کشته شود؛ ولى براى امام صادق(ع) این‏ جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این ‏طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره‌بردارى را بکند.

ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمى‏کنیم. اگر امام صادق(ع) نبود امام حسین(ع) نبود(همچنان که اگر امام حسین(ع) نبود امام صادق(ع) نبود) یعنى اگر امام‏ صادق(ع) نبود، ارزش نهضت امام حسین(ع) هم روشن و ثابت نمى‏شد. در عین حال امام صادق(ع) متعرض امر حکومت و خلافت نشد، ولى همه مى‏دانند که امام صادق(ع) با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مى‏کرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق(ع) در دنیا پخش شد.

ولهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد،(1) مى‏گوید: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم؛ نه مى‏توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى‏توانم تحملش کنم، چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بى‏طرفى که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مى‏آیند همه‏شان علیه ما هستند، ولى مدرکى هم از او به دست نمى‏آورم. آرى، این تعبیر از منصور است: استخوان گیر کرده در گلو، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم.

*معاویه اجازه نفس کشیدن به کسی نمی‌داد

معاویه یک بساط دیکتاتورى عجیب و فوق‌العاده‏اى داشت، یعنى وضع و زمان‏ هم شرایط را براى او فراهم داشت که واقعاً اجازه نفس کشیدن به کسى نمى‏داد. اگر مردم مى‏خواستند چیزى را براى یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت، و نوشته‏اند که اگر کسى مى‏خواست حدیثى را براى دیگرى نقل کند که آن حدیث در فضیلت على(ع) بود، تا صددرصد مؤمن و مطمئن نمى‏شد که او موضوع را فاش نمى‏کند، نمى‏گفت، مى‏رفتند در صندوقخانه‏ها و آن را بازگو مى‏کردند. وضع عجیبى بود.

در همه نماز جمعه‏ها امیرالمؤمنین را لعن مى‏کردند؛ در حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) امیرالمؤمنین(ع) را بالاى منبر در مسجد پیغمبر لعن مى‏کردند؛ و لهذا ما مى‏بینیم که تاریخ امام حسین(ع) در دوران حکومت معاویه- یعنى بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین- یک تاریخ مجهولى است، هیچ کس کوچکترین سراغى از امام حسین(ع) نمى‏دهد، هیچ کس یک خبرى، یک حدیثى، یک جمله‏اى، یک مکالمه‏اى، یک خطبه‏اى، یک خطابه‏اى، یک ملاقاتى را نقل نمى‏کند. اینها را در یک انزواى عجیبى قرار داده بودند که اصلًا کسى تماس هم نمى‏توانست با آن‌ها بگیرد. امام حسین(ع) با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر مى‏کرد باز همین ‏طور بود، یعنى سه جمله هم از او نقل نمى‏شد، زمینه هرگونه فعالیت گرفته شده بود.

*شور علمی و آزادی‌های فکری در زمان بنی العباس!

در اواخر دوره بنى امیه که منجر به سقوط آن‌ها شد و در زمان بنى العباس عموماً- بالخصوص در ابتداى آن- اوضاع ‏طور دیگرى شد (نمى‏خواهم آن را به حساب آزادمنشى بنى العباس بگذارم، به حساب طبیعت جامعه اسلامى باید گذاشت) به گونه‏اى که اولًا حریت فکرى در میان مردم پیدا شد. (در این که چنین حریتى بوده است، آزادى فکر و آزادى عقیده‏اى وجود داشته، بحثى نیست.

منتها صحبت در این است که منشأ این آزادى فکرى چه بود؟ و آیا واقعاً سیاست بنى العباس چنین بود؟) و ثانیاً شور و نشاط علمى در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمى‏اى که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتى با این شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسلامى (یعنى علومى که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهاى مختلف ادبیات) و یا علومى که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشرى است، یعنى علوم کلى انسانى است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

البته در این امر عوامل زیادى دخالت داشت که اگر بنى العباس هم مى‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهاى دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیاى اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از همه‏شان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینى‏ها و سوریه‌اى‏ها بودند که این مناطق یکى از مراکز تمدن آن عصر بود.

این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را براى اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند مى‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمى‏کردند، ولى ملت‌هاى دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش مى‏کردند که حد نداشت، روى کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب مى‏کردند.

*اهتمام شیعه به مسائل تعقلى‏

بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق(ع) علوم عقلى نیز نضج گرفت‏] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داوود و صحیح نَسائى، جز مسائل فرعى چیز دیگرى نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏ طور عمل کردند.

ولى شما به کتاب‌هاى حدیث شیعه که وارد مى‏شوید مى‏بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل والجهل» است. اصلًا این‏ جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمى‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق(ع) بود؛ ریشه‏اش امیرالمؤمنین(ع) است و ریشه ریشه‏اش خود پیغمبر(ص) است، ولى اینها این مسیر را ادامه دادند. امام صادق(ع) بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل والجهل» وارد «کتاب التوحید» مى‏شویم. ما مى‏بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختیار و مسائل تعقلى در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته‏اند، اولین کسى که مدارس فلسفى را(2) (مدارس عقلى را) در دنیاى اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق(ع) بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- منصور با امام صادق(ع) به یک وضع عجیبى رفتار مى‏کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق(ع) بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مى‏داد و یک دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل مى‏کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشى و هتّاکى کرد که مى‏کشمت، گردنت را مى‏زنم، تو علیه من تبلیغ مى‏کنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنین مى‏کنى، چنان مى‏کنى و امام خیلى با نرمش جواب مى‏داد.

2- مقصود همان احادیث عقلی است که ما در شیعه داریم.


روضه سوزناک شهادت صادق آل محمد(ص) با صدای میثم مطیعی

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

منصور دوانیقی خلیفه عباسی برای فرماندار مکه و مدینه «حسن بن زید» پیام داد: «خانه جعفر بن محمد -امام صادق(ع)- را بسوزان»، او این دستور را اجرا کرد و خانه امام صادق(ع) را سوزانید که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق(ع) در حالی میان آتش گام بر می‌داشت که می‌فرمود: «اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّری اَنا بنُ اِبراهِیمَ خَلیلِ اللهِ»، منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگ و ریشه در اطراف زمین پراکنده‌اند، منم فرزند ابراهیم خلیل خدا -که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد-.

 

سرانجام منصور خلیفه ظالم عباسی که نتوانست پیشرفت و عظمت امام(ع) را تحمل کند، طرح قتل امام صادق(ع) را از طریق مسموم کردن پیاده کرد و پیشوای مذهب جعفری را در 25 شوال 148 هجری به شهادت رساند.

برای شنیدن روضه شهادت امام جعفر صادق(ع) با صدای حزن‌انگیز میثم مطیعی از لینک زیر اقدام کنید.


دانلود


سفارش امام صادق(ع) به شش عمل جوانمردانه

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام جعفر صادق علیه السلام در بخشی از سفارش‌های خود به ابن جندب فرمودند:
با كسى كه از تو بريده، وصل كن؛ به كسى كه چيزى به تو نداده، عطا کن؛ با كسى كه به تو بدى كرده، خوبى كن؛ به كسى كه به تو دشنام داده، سلام كن؛ باكسى كه با تو دشمنى كرده، انصاف داشته باش؛ و از كسى كه به تو ظلم كرده، در گذر؛ همچنان كه دوست دارى از تو در گذرند.
پس از گذشت خداوند از خودت عبرت بگير. آيا نمى بينى خورشيد خداوند برخوبان و بدان مى تابد و بارانش بر صالحان و مجرمان نازل مى شود؟

 

متن حدیث:

يابن جندب! صل من قطعك واعط من حرمك واحسن الى من اسإ اليك وسلم على من سبك و انصف من خاصمك واعف عمن ظلمك كما انك تحب ان يعفى عنك فاعتبر بعفوالله عنك  الاترى ان شمسه اشرقت على الابرار و الفجار و ان مطره ينزل على الصالحين و الخاطئين


  • «مستدرک، جلد 9، صفحه 11»

چه چیزهایی به یادگار در کفن امام صادق(ع) ماند؟!

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
نام شریفش جعفر، کنیه اش ابوعبدالله و ابواسماعیل و لقبهایش فاضل، قائم، طاهر، کافل، منجی و مشهورترین آنها صادق بود. در روز جمعه هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری قمری هنگام طلوع فجر درمدینه چشم به جهان گشود و در بیست و پنجم شوال سال 148 هجری قمری در سن شصت و پنج سالگی در مدینه چشم از جهان فرو بست و در کنار پدر و جد خود، امام باقر و امام سجاد (علیهما السلام) و عموی جدش امام حسن مجتبی (علیه السلام) در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. پدرش 26ساله بود که او زاده شد. دوازده سال از عمر شریفش را در کنار جدش امام سجاد (علیه السلام) و نوزده سال را در کنار پدرش امام باقر (علیه السلام) گذراند.

 

مدت امامت آن امام همام 34 سال بود که حدود هجده سال آن (132-114ه ) همزمان با حکومت امویان بود و شانزده سال آن (148-132 ه ) همزمان با حکومت عباسیان.
 
بندگی شایسته

امام صادق (علیه السلام) از اعاظم عباد و اکابر زهاد بود. از سه حال خارج نبود: یا روزه داشت، یا نماز می خواند و یا ذکر می گفت. چون روزه می گرفت بوی خوش به کار می برد و بعد از ماه رمضان بی درنگ زکات فطره روزه خود، خانواده و خدمتکارانش را می پرداخت.

شبهای قدر را اگرچه مریض بود تا صبح در مسجد به نیایش و عبادت می گذراند. چون نیمه شب برای خواندن نماز شب بر می خاست با صدای بلند ذکر می گفت و دعا می خواند تا اهل خانه بشنوند و هرکس بخواهد برای عبادت برخیزد. هنگامی که ماموران حکومت برای دستگیری وی شبانه از دیوار منزلش وارد می شدند، او را درحال راز و نیاز یافتند. آن حضرت ذکر رکوع وسجود را بسیار تکرار می کرد.

امام صادق (علیه السلام) خداوند را همه جا حاضر و او را بر اعمال خودناظر می دانست. از این رو به هنگام نیایش مجذوب خداوند می شد. مالک بن انس می گوید: "با امام صادق (که بر او درود خدا باد) حج گزاردم، به هنگام تلبیه هرچه می کوشید تا لبیک بگوید، صدایش درگلو می ماند و چنان حالتی به او دست می داد که نزدیک بود ازمرکبش به زیر افتد. گفتم: چاره ای نیست باید لبیک گفت. فرمود:

چگونه جرات کنم لبیک بگویم، می ترسم خداوند بگوید: "نه لبیک " چون زبان به لبیک می گشود، آن قدر آن را تکرار می کرد که نفسش بند می آمد. قرآن را بسیار بزرگ می داشت و آن را در چهارده بخش قرائت می فرمود.
 
شجاعت بی نظیر

امام صادق (علیه السلام) از نسل علی (علیه السلام) بود و در شجاعت بی نظیر. او شجاعت و پایداری را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزی منصور، خلیفه عباسی، از مگسی درمانده شد و از وی پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (علیه السلام) پاسخ داد: "تا جباران را خوار کند.”

وقتی "داوود بن علی، فرماندار مدینه، معلی بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; و قاتل "معلی " را به قصاص کشت.

وقتی که فرماندار اموی مدینه در حضور بنی هاشم و در خطبه های نماز علی (علیه السلام) را دشنام داد و همه بنی هاشم سکوت کردند، امام (علیه السلام) چنان پاسخ کوبنده ای به او داد که فرماندار بی آنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.

ماموران حکومت خانه اش را به آتش کشیدند،در میان شعله های آتش قدم می زد و می فرمود: "من فرزند ابراهیم خلیلم "

مهابت در عین گذشت

امام (علیه السلام) مهابتی خدادادی داشت، چهره اش نورانی بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وی چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (علیه السلام) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (علیه السلام) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود.

یکی از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود می بالید و خود را برای مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد.

امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبی که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشت بود و بدی را با نیکی پاسخ می داد. روزی شخصی که، امام را نمی شناخت، او را به دزدی متهم کرد. امام (علیه السلام) وی را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه بازگشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.

گاه حتی بیش از این گذشت نشان می داد، به نماز می ایستاد و برای بدکننده از خدا آمرزش می طلبید.
 
مولایی همجون بردگان

امام (علیه السلام)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برتری دانشی که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکی از آنان بود. به دست خویش خرما وزن می کرد. باغ خود را بیل می زد; آبیاری می کرد. چهارپا سوار می شد. و اجازه نمی داد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین می نشست و غذا می خورد. و خود از میهمانانش پذیرایی می کرد. روزی برای دلجویی و دیدار به منزل یکی از بنی هاشم می رفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پای برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستی می کرد.

 رفتارش با دیگران، حتی خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوش رفتار بود و ملایمت و نرمی معیار رفتارش شمرده می شد. روزی غلامش، که در پی کاری رفته بود، دیر کرد. امام (علیه السلام) در پی اش گشت و وقتی پیدایش کرد خوابیده بود. نه تنها با او درشتی نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: "تو را نشاید هم شب بخوابی هم روز، شب بخواب و روز کار کن.”
 
صبر ایّوب وار

امام صادق (علیه السلام) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایی که حکومت برایش ایجاد می کرد و گاه حتی شبانه به منزلش می ریختند و به مرگ تهدیدش می کردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزی با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بی تابی نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهای دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: "چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.”

وقتی کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کناری نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: "تا کودک بیمار بود، غمگین بودی و چون درگذشت، غم از چهره زدودی "؟ فرمود: "ماخاندانی هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین می شویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا می دهیم و تسلیم فرمان حق هستیم.

در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک می ریخت، ولی پیوسته راست قامت بود. در شهادت عمویش "زید بن علی بن الحسین (علیهما السلام)” گریست. در گرفتاری، شکنجه ها و شهادت عموزادگانش گریست، ولی همچنان پایدار ایستاد.

روضه//


 

زهري كه منصور به حضرت خورانيد

سید بن طاووس (ره) در کتاب شریف "مهج الدعوات” فصل "ادعیه امام صادق علیه السلام " چنین مى‏نویسد: منصور در دوران حکومتش هفت بار امام صادق علیه السلام را نزد خود احضار کرده است؛ گاهى در مدینه و در ربذه به هنگام عزیمت حج و دیگر بار در کوفه و بغداد ، و در همه این جریانات تصمیم بر قتل امام داشت و در تمام این جریانات با امام بدرفتارى کرده و با وى سخن ناروا گفته است. در اینجا یکی از این وقایع تأسف برانگیز را از کتاب شریف "منتهی الآمال” اثر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) نقل می کنیم.


روزى منصور در قصر خود نشست و هر روز كه در آن قـصـر شـوم مى نشست آن روز را "روز ذبح” مى گفتند؛ زیرا كه نمى نشست در آن عـمـارت مـگـر براى قتل و سیاست.و در آن ایام حضرت صادق علیه السلام را از مـدیـنه طلبیده بود و آن حضرت داخل شده بود. چون شب شد و مقداری از شب گذشت ربیع را طـلبـیـد و گـفت: ... بـرو و جـعـفـر بن محمّد را در هر حالتى كه یافتی بیاور و نگذار كه هیئت و حالت خود را تغییر دهد. ربیع گفت: بیرون آمدم و گفتم ”اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ”  هلاك شدم ؛ زیرا كه اگـر آن حـضـرت را در ایـن وقـت بـه نزد منصور بیاورم با این شدت و غضبى كه او دارد البته آن حضرت را هلاك مى كند و آخرت از دستم مى رود و اگر نیاورم مرا مى كشد و نسل مرا بر مى اندازد و مالهاى مرا مى گیرد، پس مردد شدم میان دنیا و آخرت و نفسم بـه دنـیـا مـایـل شد و دنیا را بر آخرت اختیار كردم.

چـون از نـمـاز فـارغ شد گفتم بیا كه خلیفه تو را مى طلبد، فرمود: بـگذار كه دعا بخوانم و جامه بپوشم ، گفتم نمى گذارم فرمود كه بگذار بروم و غسلى بكنم و مهیاى مرگ گردم ، گفتم اجازه ندارم و نمى گذارم ، پس آن مرد پیر ضعیف را كه بیشتر از هـفـتـاد سـال از عـمـرش گـذشته بود با یك پیراهن و سر و پاى برهنه از خانه بیرون آوردم.

محمّد پسر ربیع گفت كه چون پدرم بـه خـانـه آمـد مـرا طـلبـیـد و مـن از هـمـه پـسـرهـاى او سـنـگـیـن دل‌تـر بـودم پس گفت برو به نزد جعفر بن محمّد و از دیوار خانه او بالا برو و بى خبر بـه سـراى او داخـل شـو، بـه هـر حـالى كـه او را یـافتى بـیـاور. پـس آخـر شـب بـه مـنـزل آن حـضـرت رسـیـدم و نـردبـانـى گـذاشـتـم و به خانه او بى خبر درآمدم دیدم كه پـیـراهـنـى پـوشـیـده و دسـتـمـالى بـر كـمـر بـسـتـه و مـشـغـول نـمـاز اسـت، چـون از نـمـاز فـارغ شد گفتم بیا كه خلیفه تو را مى طلبد، فرمود: بـگذار كه دعا بخوانم و جامه بپوشم ، گفتم نمى گذارم فرمود كه بگذار بروم و غسلى بكنم و مهیاى مرگ گردم، گفتم اجازه ندارم و نمى گذارم، پس آن مرد پیر ضعیف را كه بیشتر از هـفـتـاد سـال از عـمـرش گـذشته بود با یك پیراهن و سر و پاى برهنه از خانه بیرون آوردم، چون پاره اى راه آمد ضعف بر او غالب شد و من رحم كردم بر او و بر اسب خـود سـوار كـردم و چـون به در قصر خلیفه رسیدم شنیدم كه با پدرم مى گفت: واى بر تو اى ربیع ! دیر كرد و نیامد.

پس ربیع بیرون آمد و چون نظرش بر امام علیه السلام افـتـاد و او را با این حالت مشاهده كرد گریست! زیرا ربیع اخلاص زیادی خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مى دانست. حضرت فرمود: كه اى ربیع! مى دانم كه تو به جانب ما میل دارى این قدر مهلت بده كه دو ركعت نماز به جا بیاورم و بـا پـروردگـار خـود مـنـاجـات نـمـایم، ربیع گفت: آنچه خواهى بكن، پس دو ركعت نـمـاز كـرد و زمـانی طولانی را بـا دانـاى راز عرض نیاز كرد و چون فارغ شد ربیع دست آن حضرت را گرفت و داخل ایوان برد، پس در میان ایوان نیز دعایى خواند،  و چون امام عصر را بـه درون قصر برد و نگاه منصور بر آن حضرت افتاد از روى خشم گفت : اى جعفر! تـو تـرك نـمـى كـنـى حـسـد و سرکشی خود را بر بنی عباس و هر چند سعى مى كنى در خـرابـى حکومت ایـشـان فـایـده نـمـى بـخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند! اینها كه مى گـویـى هـیـچ یك را نكرده ام ، و تو مى دانى كه من در زمان بنى امیه كه دشمن ترین خلق خـدا بـودنـد بـراى مـا و شـمـا، بـه آن آزارهـا كـه از ایـشـان بـر مـا و اهل بیت ما رسید چنین اراده ای نكردم و از من به ایشان بدى نرسید و نسبت به شما نیز این چنین اراده نکرده ام ... ، پس منصور ساعتى سر در زیـر افكند و در آن وقت بر  بالشى تكیه كرده بود، او همیشه در زیر تخت خـود شمشیر مى گذاشت ، سپس گفت: دروغ مى گویى و دست در زیر تخت كـرد و نـامـه هـاى بـسیار بیرون آورد و به نزدیك آن حضرت انداخت و گفت: این نامه هاى تـو اسـت كـه بـه اهل خراسان نوشته اى كه بیعت مرا بشكنند و با تو بیعت كنند، حضرت فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد كه اینها به من افترا است و من اینها را ننوشته ام و چنین اراده ای نـكـرده ام ...، ناگهان منصور شمشیر را به قدری از غلاف بیرون كشید، ربیع گفت: چون دیـدم كـه منصور دست به شمشیر برده است بر خود لرزیدم و یقین كردم كه آن حضرت را شـهـیـد خـواهـد كـرد، ولی ‍ شـمشیر را در غلاف كرد و گفت: شرم ندارى كه در این سن مى خـواهـى فتنه به پا كنى كه خونها ریخته شود؟

حضرت فرمود: نه به خدا سوگند كه ایـن نـامـه هـا را مـن نـنـوشـته ام و خط و مهر من در اینها نیست و بر من افترا بسته اند . پس منصور باز آتش غضبش مشتعل گردید و شمشیر را تمام از غلاف كشید، در حالی که آن حضرت نزد او ایستاده بود و مترصد شهادت بود ولی ناگهان منصور بار دیگر شـمشیر را در غلاف كرد و ساعتی سر به زیر افكند و سر برداشت و گفت: راست می گویی، سپس آن حضرت را نزدیك خود طلبید و بر کنار خود نشاند و پس از اکرام بسیار ایشان را راهی منزل نمود.

ربـیـع گـفـت كـه مـن شـاد بـیـرون آمـدم و مـتـعـجـب بـودم از آنـچـه مـنـصـور اول در بـاب حـضـرت اراده داشـت و آنـچـه آخـر بـه عـمـل آورد، چـون بـه صـحـن قـصـر رسـیـدم گـفـتـم: یـابـن رسـول اللّه! مـن مـتـعـجـبـم از آنـچـه او اول بـراى شـمـا در خـاطـر داشـت و آنـچـه آخـر در حـق شـمـا بـه عمل آورد ....،و هر چه منصور اظهار خشم مـى نـمود هیچ اثر ترس و اضطرابی در شما مشاهده نمى كردم ، حـضـرت فـرمـود: كـسـى كـه جـلالت و عـظـمـت خـداونـد ذوالجلال در دل او جلوه گر شده است ابهت و شوكت مخلوق در نظر او مى نماید، و كسى كه از خدا مى ترسد از بندگان پروا ندارد.

.... ربـیـع گـفـت به نزد خلیفه برگشتم و هنگامی که خلوت شد سبب آن رفتار عجیب را از منصور پرسیدم. گفت: اى ربیع ! در وقتى كه او را طلبیدم بر قتل او مصرّ بودم و بر آنكه از او عذرى قبول نكنم زیرا بودن او برای من، هر چند قیام به شمشیر نكند، گرانتر است از آنها كه قیام مى كنند؛ زیرا كه مى دانم او و پـدران او را مـردم امـام مـى دانـنـد و ایـشان را واجب الاطاعه مى شمارند و از همه خلق، عـالمـتـر و زاهـدتـر و خـوش اخـلاق تـرنـد و در زمـان بـنـى امـیـه مـن بـر احـوال ایـشـان مـطـلع بـودم ، هنگامی که در مـرتـبـه اول قـصـد قتل او كردم و شمشیر را مقداری از غلاف بیرون كشیدم دیدم كه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله براى من متمثّل شد و میان من و او قرار گرفت و دستهایش را گشوده بود و آستینهاى خود را بالا زده بـود و رویش را تـرش كـرده بـود و از روى خـشم به سوى من نظر مى كرد من به آن سـبـب شـمـشـیـر را در غـلاف كردم. در مـرتـبـه دوم دیـدم كـه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بار دیگر نـزد مـن مـتـمـثـّل شـد، نـزدیـكـتـر از اول و خـشـمـش بسیار بـود و چـنـان بـر مـن حـمـله كـرد كـه اگـر مـن قـصـد قـتـل جـعـفـر مـى كردم او قصد قتل من مى كرد....، به این جهت از آن اراده برگشتم و او را اكرام كردم. ایشان فرزندان فاطمه اند و به حق ایشان جاهل نمى باشد مگر كسى كه بهره از دین نـداشـتـه بـاشـد.

همچنین از "مشكاة الانوار” نـقـل شـده است كه در آخرین لحظات عمر مبارک امام صادق علیه السلام یکی از اصحاب ایشان خدمت آن حضرت رسید، ولی آن حضرت را به سبب زهری که منصور دوانیقی به ایشان خورانیده بود، چندان لاغر و باریك دید كه گویا هیچ چیز از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش. پس آن مرد به گریه درآمد. حضرت فرمود: براى چه گریه مى كنى؟ گـفـت: گـریـه نـكـنم با آنكه شما را به این حال مى بینم ؟ فرمود: چنین مكن ، همانا مؤمن چـنـان است كه هرچه عارض او شود خیر او است، اگر بریده شود اعضاى او براى او خیر است و اگر مشرق و مغرب را مالك شود براى او خیر است ...

امام موسى كاظم علیه السلام پدرش را پس از شهادت در میان دو تكه پارچه سفید كه لباس احرام او بود به اضافه پیراهن و دستارى كه یادگار جدش حضرت على بن الحسین علیه السلام بود، پیچید و در قبرستان بقیع در كنار اجداد طاهرینش به خاك سپرد؛ امام كاظم علیه السلام ضمناً دستور داد، چراغ اطاقى را كه پدرش در آن مى زیست همچنان روشن نگاه دارند و این چراغ تا زمانی که امام كاظم در مدینه بود، همه شب روشن بود تا اینكه او به عراق احضار شد.
  • منبع: رجا

آیا امام صادق (ع) اسماعیل را جانشین خود کرد؟!

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

قبل از پاسخ دادن به این پرسش، بهتر است سخن در مورد اسماعیل فرزند امام جعفر صادق (ع) را اینگونه پیش بریم که آیا امام اصلاً وصیتی به او کرده بود یا نه؟ و آیا او شرب خمر نموده بود یا نه؟ و اصلاً موقف و منزلت او در نزد امام صادق (ع)‌ چگونه بوده است؟ وقتی این مجموعه روشن شد آنگاه می‌شود به حقیقت دست یافت و الا با صرف وجود یک روایت که کسی را مذمت کرده است، نمی‌شود درباره حال او با خبر شد و برای شناخت او به آن روایت، اعتماد نمود.

آیا امام صادق (ع) اسماعیل را جانشین خود کرد؟!

  

امام صادق علیه السلام یازده فرزند داشته است و آنان: 1. اسماعیل 2. عبدالله 3. موسی 4. کاظم 5. اسحاق 6. محمد 7. عباس 8. علی 9. ام فروه 10. اسماء 11. فاطمه، می‌باشند. از میان برادران، اسماعیل از همه بزرگتر بوده و امام صادق به او بسیار علاقمند بود و نسبت به او نیکی و دلسوزی فراوانی می‌کرد ، او  در زمان خود امام در منطقه ای به نام "عریض” از دنیا رفت و مردم او را تا مدینه پیش پدر بزرگوارش تشیع نموده و در بقیع دفن کردند.[1]

 

مرحوم شیخ طوسی او را بعنوان یکی از دوستداران امام صادق (ع)‌یاد کرده است و تنها اسم او و اسم پدرانش را آورده است و بیش از این چیزی درباره او نیاورده است و گفته:‌ اسماعیل فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علی فرزند حسین فرزند علی فرزند ابوطالب (علیهم السلام) هاشمی مدنی ، می باشد.[2]

 

و ابن عنبه گفته است: اما اسماعیل بن جعفر الصادق (ع)‌که کنیه‌اش ابا محمد و مادرش فاطمه دختر حسین اثرم بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام (یعنی فرزند نوه پسری امام حسن مجتبی علیه السلام) بوده است و به اسماعیل "اعرج”‌معروف می‌باشد فرزند بزرگ پدر بود و از همه بیشتر مورد محبت امام قرار می‌گرفت و در زمان حیات امام (ع) در منطقه "عریض” دارفانی را وداع گفت و بر سر دوش مردم تا بقیع تشیع شد.

 

ابن خلدون هم گفته است که:‌ قبل از پدرش وفات یافت، امام جعفر صادق (ع) حاکم مدینه را طلبید و حاکم مدینه گواهی بر مرگ اسماعیل داد. (تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 39)

 

مرحوم شیخ مفید (ره) فرموده است:‌ هنگامی که اسماعیل وفات نمود امام شدیداً گریان و نالان شد و درد و حزن بزرگی او را فرا گرفت و به تشیع او با پای برهنه و بدون رداء، رفت و دستور داد که بارها قبل از دفنش تابوت او را به زمین بگذارند و صورتش را باز و به او نگاه می‌کرد.[3]

 

هر کس به کتب حدیثی رجوع کند می‌بیند که در آنجا روایاتی وارد شده است که دلالت بر جلالت و عظمت و منزلت اسماعیل در نزد امام صادق (ع) دارد که شمه‌ای از آن را نقل می‌کنیم: امام صادق (علیه السلام) کسانی را اجیر می‌کرد تا به نیابت جناب اسماعیل حج بجای آورند.

 

کلینی از عبدالله بن سنان نقل می‌کند که می‌گوید: پیش امام صادق (سلام الله علیه) بودم که مردی بر آن حضرت وارد شد امام  به او سی دینار عطا کرد تا برای اسماعیل حج بجای آورد و چیزی از عمره تا حج را ترک نکند جز اینکه شرط کرد که سعی را در وادی محسر به جای آورد.

 

سپس فرمود: ای فلان هر گاه این کار را بدین صورت که گفتم انجام دادی یک حج برای اسماعیل به خاطر آنچه که از مالش انفاق نموده است و 9 حج برای تو حساب می‌شود بعوض آن زحمتی که کشیده‌ای.[4]

 

امام صادق (سلام الله علیه) جناب اسماعیل را بر حذر می‌داشت که به فاسق اطمینان کند.

 

کلینی از حریز بن عبدالله سجستانی نقل نموده است که جناب اسماعیل پولی داشت و یک مرد قریشی می‌خواست به یمن برود اسماعیل به پدر گفت که بابا فلانی می‌خواهد به یمن برود و من این مقدر دینار دارم آیا شما صلاح می‌دانید که این مال را به ایشان بدهم تا چیزهای از یمن برای من خریداری کند؟ امام فرمود: ای فرزند دلبندم آیا شنیده‌ای که او شرابخوار است؟

 

اسماعیل گفت مردم اینطور می گویند امام فرمود: فرزندم این کار را نکن... تا آخر حدیث.[5]

 

گواهی دادن امام صادق (ع) بر مرگ اسماعیل: گروهی خیال می‌کردند که حتماً امام باید فرزند ارشد باشد اما  امام بسیار مایل بود که به شیعیان تفهیم کند که امامت بر اسماعیل نیست و از ائمه اثنی عشر محسوب نمی‌شود و امامت یک امر الهی است و باید از طرف پیامبر (ع)‌و خداوند رسیده باشد.

 

امام هم با گفتار خود و هم با شهادت دادن به مرگ اسماعیل در زمان حیات مبارک خود در حال مبارزه با آن شبهه‌ای بود که عرض شد (فرزند ارشد باید امام باشد.)

 

حال نمونه‌ای از تلاشهای امام صادق علیه السلام که می‌خواست این شبهه را از بین ببرد می‌آوریم:

 

1- تلاشهای اثباتی: امام به صراحت امامت را برای حضرت موسی الکاظم بیان می‌نمود و با این تصریح روشن می‌شد که امام بعد از او کیست .

 

2- تلاشها و بیانات سلبی: (بخشی از تلاشها و بیانات سلبی امام برای امامت اسماعیل ):

 

نعمانی از زراره بن اعین نقل می‌کند:‌ می‌گوید وارد شدم بر امام صادق (ع) در حالیکه در سمت راست ایشان حضرت موسی الکاظم (ع)‌ قرار داشت. به من فرمود که ای زراره، داوود بن کثیر رقی و حمران و ابوبصیر را برایم بیاور و در این موقع مفضل بن عمر هم وارد شد پس من بیرون رفتم و آنانی را که فرموده بود آوردم و مردم پیوسته پشت سر هم بر امام وارد می‌شدند تا آنجا که سی نفر در بیت ایشان جمع شده بودند و وقتی مجلس آماده شد، امام فرمود: ای داوود صورت اسماعیل را باز و مکشوف نما او هم صورت اسماعیل را باز کرد بعد امام فرمود:

 

ای داوود او مرده است یا زنده، داوود گفت: ای مولای من ایشان مرده است پس یکایک آنان را به همین منوال پیش خواند تا آخر کسانی که در آن مجلس بودند و همه می‌گفتند: ای مولای ما، او مرده است.

 

سپس امام فرمود: خدایا گواه باش، سپس دستور به غسل و حنوط او داد و دستور داد که او را در کفنش قرار دهند و آن گاه که از کار او فارغ شد به مفضل فرمود: از صورتش پرده بردار و چون چنین کرد امام فرمود: زنده است یا مرده عرض کرد: مرده است امام فرمود: خدایا بر آنان گواه باش.

 

سپس او را به سوی قبرش بردند و هنگامی که او را در لحد گذاشتند امام باز فرمود: ای مفضل صورتش را باز کن و به آن جماعت فرمود: او مرده است یا زنده و ما یک صدا گفتیم که مرده است فرمود: خدای من، من گواهی دادم و اینان هم گواهی دادند بدرستی که بزودی راهیان باطل در او تردید روا می‌دارند و می‌خواهند که با دهان خود نور خدا را خاموش کنند و سپس اشاره به حضرت موسی الکاظم (ع) کرد  و فرمود:"والله متم نوره ولو کره المشرکون"

 

سپس خاک بر او افکندیم دوباره امام همان حرف را بر ما تکرار کرد و فرمود: میت وحنوط شده و دفن شده در این لحد کیست؟ ما گفتیم: اسماعیل فرمود خدایا گواهی می‌دهم (یا گواه باش) سپس دست حضرت امام موسی (ع) را گرفت و فرمود: او حق است و حق از اوست تا خداوند به ارث ببرد زمین را و هر کس که بر زمین می‌باشد.[6]

 

 شیخ طوسی از ابی کهمس نقل می‌کند که گفت من بر مرگ اسماعیل حاضر بودم و امام صادق (ع) پیش او نشسته بود وقتی که مرگ، او را گرفت امام فک او را بست و آن را ملحفه‌ای پیچاند سپس برای  تجهیزش دستور دادند و چون از کار آن فارغ شد، کفنش را خواست و در حاشیه کفن او نوشت: اسماعیل گواهی می‌دهد که:لا اله الا الله.

 

 

واین روایات حاکی از جلالت و منزلت جناب اسماعیل است و مؤید این مطلب آن است که امام بعد از مرگ اسماعیل او را بوسید آن هم چندین بار همانطور که در بعض روایات هم وارد شده است.

 

بلی چند روایتی داریم که کشی در ترجمه بعضی، آنها را آورده است که آن روایات در مذمت جناب اسماعیل است . راوی این روایات افرادی مثل روایت ابراهیم ابن ابی سمال ـ عبدالرحمن بن سیابه فیض مختار،  می باشند و لذا  مرحوم آقای خوئی در سند این روایات مناقشه نموده است.[7]

 

و از جمله همین روایات است که اشاره به مسئله شرب خمر می‌کند.

 

مرحوم خوئی می‌فرماید: گاهی توهم می‌شود که از بعضی روایات می‌توان مذمت جناب اسماعیل را استفاده نمود و از جمله آن روایات روایت صفوان است که از کشی نقل شده است که از ابراهیم بن ابی سمال (343 ـ‌ 344) نقل شده که مردم بر ابوالحسن امام موسی کاظم (ع)‌ جمع نشدند و پیرامون او گرد نیامدند تا چه رسد به این اسماعیل، مردم چگونه گرد او جمع آیند در حالی که اساتید و بزرگان شما درباره اسماعیل می‌گویند که او را دیده‌اند که شراب می‌نوشید و ... سپس می‌گویند که او اجود و بهتر است (تا آخر حدیث).

 

مرحوم خوئی می‌گوید: این روایت اگر چه ظاهراً دلالت بر مذمت اسماعیل دارد الا اینکه در سند آن محمد بن نصیر قرار دارد و او ضعیف است و این غیر از آن محمد بن نصیر است که ثقه می‌باشد و از مشایخ جناب کشی بوده است همانطور که ظاهر مطلب همین است (یعنی ظاهراً این مطلب درست است که این محمد بن نصیر غیر از محمد بن نصیر ثقه است).[8]

 

و خلاصه قول اینکه اولاً:‌ از آنجائیکه حضرت اسماعیل فرزند ارشد امام صادق (ع)‌ بود و از آنجائیکه انسان صالح و درستکاری بود بعضی از اصحاب امام صادق (ع) گمان می‌بردند که این همان امام بعد از جعفر الصادق (ع)‌می‌باشد و این به معنای آن نبوده است که امام صادق او را به امامت نصب کرده چرا که نصی بر امامت ایشان وارد نشده است.

 

و ثانیاً: ثابت نیست که العیاذبالله جناب اسماعیل شرب خمر کرده باشد.

 

و ثالثاً:‌ جناب اسماعیل در حالی از دنیا رفت که در پیش والد بزرگوارش عزیز و محترم و مورد اکرام بود و خود این دلالت دارد که جناب ایشان راهش درست بوده است و تا زنده بوده انسان وارسته و راست کرداری بوده است.117

----------------------------------------------------

  • پي نوشتها:
  • [1] الارشاد، شیخ مفید، ص 248
  • [2] رجال، شیخ طوسی، ص 149، ش 81
  • [3] ارشاد، شیخ مفید، ص 284
  • [4]  وسائل، جزء 8، باب 1 از ابواب انیایه در حج، حدیث 1
  • [5] کافی، ج 5، ص 299
  • [6] النعمانی، الغیبه 327، حدیث 8، و بحار الأنوار، ج 48، ص 21/1
  • [7] بحوث فی الملل و النحل، ج 8، ص 72
  • [8] معجم رجال، حدیث جزء سوم

شمه ای از کرامات امام جعفر صادق(ع)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

همانطور که پیامبران الهی برای اثبات نبوت خویش افعال خارق العاده ای به عنوان معجزه انجام می دهند ائمه اطهار و اولیای الهی هم برای اثبات حقانیت خویش، بیدار کردن مردم یا جهات دیگر، کراماتی از خود بروز می دهند و از طرف خداوند به آن ها عنایات ویژه ای می شود که باور آن ها برای اذهان عمومی خیره کننده و تعجب برانگیز است. هنگامی که صفحات تاریخ را ورق می زنیم با نمونه های بسیاری از این امور مواجه می شدیم که به دو نمونه از آن ها از زبان قرآن اشاره می کنیم:

شمه ای از کرامات امام جعفر صادق(ع)

  

1- یکی از کرامات حضرت مریم، نزول طعام آسمانی از طرف خداوند برای اوست. قرآن کریم می فرماید: «کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم أنّی لک هذا قالت هو من عندالله » (1) ; «هرگاه حضرت زکریا بر مریم در محراب وارد می شد، غذای مخصوصی نزد او می دید. (آن حضرت سؤال می کرد) ای مریم! این غذا را از کجا آورده ای (او پاسخ می داد) : این ها از سوی خداوند است.»

 

2- نمونه دیگر درباره آصف بن برخیا از یاران حضرت سلیمان است که تخت بلقیس را در مدت زمان کمی از مکانی دور حاضر نمود. خداوند متعال می فرماید: «قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی » (2) ; «کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: من آن را پیش از آن که چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورد. پس هنگامی که [سلیمان] آن را نزد خود دید گفت: این از فضل پروردگار من است.»

 

انجام کرامات به دست اولیای الهی آن قدر روشن و بدیهی است که اکثر مسلمین بر جواز آن اتفاق دارند.

 

تفتازانی از علمای اهل سنت می گوید: «ظهور و روشنی کرامات اولیای خدا همچون روشنی معجزات انبیاء است و انکار این امور توسط اهل بدعت و گمراهان چیز عجیبی نیست، چرا که آنان خود توان انجام آن را ندارند و درباره حکام خود هم آن را نشنیده اند، لذا دست به انکار می زنند.» و در جای دیگر می گوید: «کرامات حضرت علی علیه السلام آن قدر زیاد است که قابل شمارش نیست » . (3)

 

کرامات امام صادق (ع)

در ذیل برخی از کرامات امام صادق علیه السلام بیان می گردد.

 

باطل کردن سحر ساحران

محمد بن سنان می گوید: منصور دوانیقی هفتاد مرد از شهر کابل را فراخواند و به آن ها گفت: وای بر شما که ادعای ساحر بودن دارید و بین زن و شوهر او فاصله می اندازید ... .

او با وعده های بسیار آن ها را تحریک کرد تا با انجام سحرهای خود ابا عبدالله را مبهوت و مقهور خود سازند. ساحران به مجلسی که منصور فراهم کرده بود رفتند و انواع صورت ها از جمله صورت های شیر را به تصویر کشیدند تا هر بیننده ای را سحر کنند. منصور بر تخت خود نشست و تاج خود را بر سرگذاشت و به دربان دستور داد که امام صادق علیه السلام را وارد سازند. وقتی امام ششم وارد شد، نگاهی به آن ها کرد و دست به دعا برداشت و دعایی خواند که برخی از الفاظ آن شنیده می شد و قسمتی را هم به طور آهسته خواند، سپس فرمود: وای بر شما به خدا قسم سحر شما را باطل خواهم نمود. سپس با صدای بلند فرمود: ای شیرها آن ها را ببلعید، پس هر شیری به ساحری که او را درست کرده بود حمله کرد و او را بلعید. منصور بهت زده از تخت خود بر زمین افتاد و با ترس می گفت: ای ابا عبدالله! مرا ببخش دیگر چنین کاری نخواهم کرد، حضرت هم به او مهلت داد. بعد منصور دوانیقی از امام علیه السلام درخواست کرد، شیرها ساحرانی را که خورده بودند برگردانند. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر عصای موسی آنچه را بلعیده بود برمی گرداند، این شیرها نیز چنین می کردند. (4)

 

زنده کردن یکی از یاران

محمد بن راشد از جد خود که یکی از مسلمانان هم عصر امام صادق علیه السلام است نقل می کند که روزی به قصد دیدار امام علیه السلام حرکت کردم تا از او سؤالی بپرسم، در میان راه مطلع شدم که آن حضرت به تشییع جنازه سید حمیری رفته است، پس به طرف قبرستان رفتم و بعد از ملاقات با امام علیه السلام سؤال خود را از ایشان پرسیدم و جواب آن را دریافت کردم.

 

هنگامی که خواستم برگردم، مرا به نزد خود خواند و فرمود: شما مردم سرچشمه علم و دانش را رها کرده اید. عرض کردم: آیا شما امام و پیشوای امت در این زمان هستید؟ امام فرمود: آری. عرضه داشتم: دلیل و آیتی می خواهم تا یقین پیدا کنم. آن حضرت فرمود: هرچه می خواهی بپرس، من با اراده الهی جواب تو را خواهم گفت. عرض کردم: برادری داشتم که از دنیا رفته و او را در این قبرستان دفن کردیم، از شما می خواهم او را زنده کنید، امام فرمود: برادرت انسان خوبی بود و به خاطر او خواسته تو را برآورده می کنم، گرچه تو سزاوار چنین کاری نیستی، سپس نزدیک قبر او شد و او را صدا زد، در این هنگام قبر شکافته شد و برادرم از آن خارج شد. به خدا قسم که چنین شد و به من گفت: ای برادر از او (امام صادق علیه السلام) پیروی کن و او را رها مکن. آن گاه به قبر خویش بازگشت. امام علیه السلام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا کسی را از این موضوع مطلع نسازم. (5)

 

خبر از شهادت برخی یاران

از ابوبصیر نقل شده است: روزی در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بودم که صحبت از «معلی بن خنیس » به میان آمد، ایشان فرمودند: «ابا محمد! مطلب مهمی را در مورد او به تو می گویم، آن را از دیگران مخفی نگه دار; او به مقام واقعی خود نمی رسد مگر زمانی که از طرف «داود بن علی » مورد تعرض قرار خواهد گرفت.»

پرسیدم: داود با او چه خواهد کرد؟ فرمودند: «او را دعوت کرده، گردنش را می زند و بدن او را به دار می آویزد.»

عرض کردم: این حادثه در چه زمانی واقع خواهد شد؟ امام فرمودند: «در سال آینده » .

ابوبصیر می گوید: سال بعد داود والی مدینه شد و معلی را به پیش خود فراخواند و از او خواست که اسامی یاران امام صادق علیه السلام را برایش بنویسد، معلی از این کار امتناع ورزید، داود عصبانی شد و گفت: اگر اسامی آن ها را کتمان کنی تو را خواهم کشت، معلی بن خنیس گفت: آیا مرا به کشته شدن تهدید می کنی!؟ به خدا قسم هرگز چنین کاری نخواهم کرد. داود خشمگین شد و او را به شهادت رساند و جسد مطهرش را به دار آویخت. (6)

 

آگاهی از غیب

موارد متعددی در تاریخ نقل شده است که بیانگر آگاهی و اشراف کامل امام صادق علیه السلام بر امور غیبی است و کلامی را که ایشان فرموده: «نحن ولاة الامر و خزنة علم الله (7) ; ما والیان امر و خازنان علم خداوند هستیم.» در عمل نشان داده و به اثبات رسانده است. در این نوشتار به ذکر یک نمونه اکتفا می کنیم:

 

ابراهیم بن مهزم می گوید: از محضر امام صادق علیه السلام جدا شدم و به منزل رفتم، شب هنگام بین من و مادرم مشاجره ای رخ داد، بر سر او فریاد زدم و با تندی با او سخن گفتم، صبح شد، نماز را خواندم و بلافاصله نزد امام آمدم، همین که داخل شدم فرمود: ای پس مهزم! چرا بر سر مادر خود فریاد زدی؟ آیا نمی دانی که او تو را در شکم خود نگهداری کرد و در دامان خود پروراند و با شیر خود تو را تغذیه نمود؟ عرض کردم: آری. ایشان فرمودند: پس هیچ وقت با تندی با او سخن مگو. (8)

 

آتش در اطاعت امام

یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام بنام مامون رقی نقل کرده است که: در محضر سرور و مولایم امام صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن از شیعیان خراسان وارد شد و سلام کرد و نشست، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا کرامت و بزرگی از آن شماست، شما خاندان امامت، چرا بر این حق خود سکوت کرده و قیام نمی کنید و حال آن که هزاران نفر از شیعیان شما آماده شمشیر زدن در رکاب شما هستند.

 

امام علیه السلام فرمود: ای خراسانی! لحظه ای درنگ کن. پس امر فرمود که تنور را روشن کنند، هنگامی که آتش شعله ور شد، به سهل فرمود: داخل تنور شو، سهل گفت: ای پسر رسول خدا مرا از این کار معاف بدار، در این هنگام هارون مکی یکی از اصحاب با وفای امام علیه السلام وارد شد در حالی که کفش های خود را در دست گرفته بود، سلام کرد و جواب شنید، امام به او فرمود: کفش های خود را بر زمین بگذار و داخل تنور شو، او بدون هیچ درنگی وارد تنور شد و در میان شعله های آتش نشست. امام صادق علیه السلام رو به خراسانی کرد و از حوادث خراسان برای او گفت، انگار امام علیه السلام در آن جا حاضر بوده است، سپس فرمود: داخل تنور را نگاه کن. مامون رقی می گوید: من هم جلو رفتم و داخل تنور را مشاهده کردم، هارون مکی در میان آتش نشسته بود و برخاست و از تنور خارج شد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر مانند او می شناسی؟ عرض کرد: به خدا قسم احدی را نمی شناسم، امام علیه السلام حرف او را تایید نمود و فرمود: در زمانی که ما حتی پنج نفر از این گونه یاران نداریم چگونه قیام کنیم؟ (9)

 

شفا یافتن به دعای امام

عمار سه فرزند به نام های «اسحاق » ، «اسماعیل » و «یونس » داشت، آن ها نقل کرده اند که «یونس » به مرض بدی مبتلا شده بود، به محضر امام صادق علیه السلام رفتیم، امام با مشاهده وضع یونس، دو رکعت نماز خواند و خدا را حمد کرد و بر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و آل او درود فرستاد و ذکرهایی بر زبان جاری ساخت و از خداوند چنین خواست: «واصرف عنه شر الدنیا والاخرة واصرف عنه ما به فقد غاظنی ذلک واحزننی; شر دینا و آخرت را از او دور نما و این مرض را از او بر طرف ساز که عارضه او مرا ناراحت و غمگین کرده است.»

آن سه نفر نقل می کنند که: به خدا قسم از شهر خارج نشده بودیم که بیماری او برطرف شد و شفا یافت. (10)

  ------------------------------------------------

  • پی نوشت ها:
  • 1) آل عمران/ 37.
  • 2) نمل/ 40.
  • 3) شرح المقاصد، تفتازانی، شریف رضی، ج 5، ص 76.
  • 4) مدیند المعاجز، بحرانی، مؤسسه معارف اسلامی، ج 5، ص 246; دلائل الامامة، ابن جریر طبری، مؤسسة البعثة، ص 298; اختصاص، شیخ مفید، جامعه مدرسین، ص 246.
  • 5) الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مؤسسه امام مهدی، ج 2، ص 742; مدینة المعاجز، همان، ج 6، ص 78; اثبات الهداة، شیخ حر عاملی، ج 3، ص 121; بحارالانوار، همان، ج 47، ص 118.
  • 6) بحار الانوار، همان، ص 109; الخرائج و الجرائح، همان، ص 647; مدینة المعاجز، همان، ج 5، ص 226; مناقب ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، ج 4، ص 225.
  • 7) اصول کافی، همان، ص 192.
  • 8) بصائر الدرجات، صفار قمی، منشورات مکتبة آیت الله النجفی، ص 243; مدینة المعاجز، همان، ج 5، ص 314; اثبات الهداة، همان، ج 3، ص 102; الخرائج و الجرائح، همان، ج 2، ص 729.
  • 9) مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 237; بحارالانوار، همان، ص 123; مدینة المعاجز، همان، ج 6، ص 114.
  • 10) مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 232 و مدینة المعاجز، همان، ج 6، ص 109 و بحارالانوار، همان، ص 134.

ولادت، كودكی و نوجوانی امام صادق (ع) تا دوره امامت آن حضرت

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
امام صادق ـ عليه السّلام ـ همزمان با سالروز ولادت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در هفدهم ماه ربيع الاول در شهر «يثرب» (مدينة الرسول) مصادف با سال هشتاد و سه هجري، در دودمان رسالت و نبوت، قدم به عرصة حيات گذاشت.[1] نام پدرش محمد باقر (امام پنجم شيعيان) و مادرش حضرت «امّ فروه» از شيفتگان مقام ولايت و عصمت و يكي از بانوان با فضيلت و باتقوا بود؛[2] فضيلت او در حدي بود كه گاه امام صادق ـ عليه السّلام ـ را با عنوان «ابن المكرمه» (فرزند بانوي بزرگوار) صدا مي كردند.

ولادت، كودكی و نوجوانی امام صادق (ع) تا دوره امامت آن حضرت

 

امام صادق ـ عليه السّلام ـ قد متوسطي داشتند؛ سرخ رو، سفيد اندام، بيني كشيده و موهاي مجعد مشكي داشتند و بر گونه شان خال سياهي بود.[3]
ايشان در خانواده عصمت و ولايت، در كنار جد (امام سجاد ـ عليه السّلام ـ ) و پدر (امام باقر ـ عليه السّلام ـ ) و در آغوش مادر، بزرگ شد امر تغذيه و شيردهي ايشان را مادرش شخصاً بر عهده گرفت. به ويژه که ايشان در دوران كودكي به سببي ضعيف و لاغر بودند.[4]
اسناد تاريخي نشان مي دهند كه ايشان در دوران كودكي ضعيف الجسم و ضعيف البنيه بوده و بيماري هاي متعددي متحمل شده اند كه هر كدام را در ساية عنايت و دعاي اهل خانواده پشت سر گذاشته اند. از حدود پس از دو سالگي وضع و حال عادي يافته و نيازش به پرستاري و مراقبت كمتر شده است.[5]
امام صادق ـ عليه السّلام ـ 12 تا 15 سال (بنابر اختلاف اقوال) تحت تربيت جدّ بزرگوارش امام سجاد ـ عليه السّلام ـ بودند.[6] ايشان از آغاز طفوليت شاهد و نظاره گر رفت و آمد دانشجويان و فضيلت پژوهان به منزل جد بزرگوارش و پدر گرانقدرش بودند. او در اين رفت و آمدها تماشاگر بحث ها و گفتگوهاي علمي و فقهي آنان در زمينه هاي مختلف علوم اسلامي بود.
آثار تربيت امام سجاد ـ عليه السّلام ـ بعدها در زندگي امام در عبادات و حالات و نماز او، زمزمه و شب زنده داري هايشان مشهود است. و آنقدر خود را در اين مسير به مشقت وا مي دارد (قبل از بلوغ) كه مورد نهي و ممانعت پدر قرار مي گيرد. خود امام در اين باره مي فرمايد: «من نوجواني بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا بودم پدرم به من فرمود: فرزندم با توجه به سنّ کم، اعتدال را رعايت کن ، وقتي بنده اي محبوب خدا باشد خدا با عمل كم هم از او راضي مي شود.»[7]
امام صادق ـ عليه السّلام ـ پس از شهادت امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در محضر پدرش به فعاليت و تلاش مي پرداخت. ايشان ده سال داشته كه در جلسات بحث جد و بعدها جلسات درس پدر شركت مي كرد، در حالي كه افراد شركت كننده در آن جلسات همه از افراد مسنّ، و يا بزرگسال بودند.[8]
روزي وليد بن عبدالملك بر امام باقر ـ عليه السّلام ـ وارد شد در حالي كه امام سرگرم تدريس بود و امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز كه در سنين كودكي يا آغاز نوجواني بود در آنجا حضور داشت. وليد از ديدن او متعجب شد و پرسيد او با اين سنّ و سال در اينجا چه مي كند؟ پاسخ شنيد كه وي دانشجوي كلاس درس است. سؤالاتي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ كرد و پاسخ هاي شايسته شنيد، و سرانجام چنين گفت كه او در آينده از دانشمندان خواهد شد.[9]
خلاصه آن كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ از همان كودكي و نوجواني عاشق كسب علم و فضيلت بود و در محضر علمي پدر شركت مي كرد و از دروس هيئت و جغرافيا بهره مي گرفت و عظمت فكري خود را متجلي مي ساخت و با اين كه كم سنّ بود ميان دانشجويان درخششي فوق العاده داشت.[10]
با اين كه كودكي بيش نبود ولي كارهاي بزرگان را انجام مي داد و سخنان او بزرگ منشانه و حاكي از عظمت فكري و روحي او بود. از تاريخ چنين بر مي آيد كه او هم در كودكي مانند ديگر كودكان بازي مي كرد ولي نوع بازي هايش با ديگران متفاوت و اغلب از نوع بازي هاي فكري بود.
در بين جمع كودكان كه براي بازي گرد آمده بودند او استاد مي شد؛ مثلاً از آنان مي پرسيد اين كدام ميوه است كه در فلان فصل پديد مي آيد و مزه اش شيرين يا ترش است؟ و يا گاهي كلمه اي ذكر مي كرد و از كودكان مي خواست هم وزن و يا مرادف آن كلمه را پيدا كنند و بدين ترتيب او كودكان را به تفكر و كسب علم ترغيب مي كرد[11].
البته در پايان بايد خاطرنشان كرد كه در مورد دوران كودكي و نوجواني و جواني امام بحث زيادي در تاريخ نداريم و به صورت مستقل بدان پرداخته نشده است گرچه شايد بتوان از لابه لاي مباحث تاريخ مباحثي را در اين زمينه استخراج كرد. زندگي و شرايط امام در دوران كودكي و جواني تحت الشعاع حيات جدّ و پدرشان بوده و از اين جهت تاريخ دربارة بسياري از وقايع و جريانات ريز زندگي ايشان تقريباً ساكت است و تنها بعد از امامت ايشان از سال 34 سالگي به بعد است كه تاريخ روي افعال و گفتار ايشان متمركز شده است.

-------------------------------------------------------------------
  • [1] . شيخ مفيد، الارشاد، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1413ق، ج2، ص179.
  • [2] . كليني، اصول كافي، مكتبة الصدوق، 1381ق، ج 1، ص 472.
  • [3] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، قم، انتشارات ذوي القربي، 1421ق، ج4، ص303.
  • [4] . مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ، مغز متفكر شيعه (امام صادق ـ عليه السّلام ـ )، ترجمه ذبيح الله منصوري، انتشارات جاويدان، چاپ هفدهم، ص19.
  • [5] . مغز متفكر شيعه، همان، ص20 ـ 17.
  • [6] . اصفهاني، عماد الدين حسين، زندگاني حضرت امام جعفر صادق(ع)، شركت سهامي طبع كتاب، 1380ق، ج 1، ص 18.
  • [7] . كافي، همان، ج2، ص87ـ86، باب اقتصاد در عبادت.
  • [8] . اصفهاني، عماد الدين حسين، زندگاني امام جعفر صادق، همان، ج 1، ص 26.
  • [9] . مغز متفكر شيعه، همان، ص 49 ـ 48.
  • [10] . همان، ص 24 ـ 23.
  • [11] . همان، ص 29 ـ 28.
  • مرکز مطالعات و پاسخ گويي به شبهات

امام صادق (ع) و وضعیت سیاسی اجتماعی آن دوران

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
1- دوران امامت وشمه ای از فضايل :
الف )دوران امامت
حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ به سال 83 ه‍ . ق در مدينه چشم به جهان گشود. آن حضرت به سال 114 ه‍ . ق به امامت رسيد و در سال 148 ه‍ . ق به شهادت رسيد.[1] با توجه به اين مطلب، در دوران امامت آن امام همام (114 ـ 148)،
حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ كه نام مباركش جعفر بوده افضل و داناتر از همة برادرانش و شايسته‎تر به منصب خلافت پدر بزرگوارش. ايشان براساس وظيفه‎ي الهي به امر امامت خودراآغاز كرد و از نظر فضل و دانش ازهمه ی اهل زمان برتري داشت و همه دانشمندان از وي به عظمت ياد می کردند. منزلت و مقامش از همه عالي‎تر و در ميان عامه و خاصه به جلالت قدر معروف بوده و اهل سنت علوم و اطلاعات بسياري از وي نقل كرده‎اند و طالبان علم و دانش از اطراف و اكناف براي فيض كمالات او بر در سراي او بار افكندند و آوازة او در شهرها پيچيده بود و از هيچ يك از اهل بيت او به اندازه‎اي كه دانشمندان از خرمن فضائل او استفاده كرده‎اند، بهره‎مند، نشده‎اند دانشمندان به قدري كه از آثار و اخبار آن حضرت نقل كرده‎اند از ديگر كسي نقل نكرده‎اند:برخی ازرهبران وموسسان مکاتب فقهی اهل سنت به شاگردی خود درمکتب امام افتخار می کردند.

امام صادق (ع) و وضعیت سیاسی اجتماعی آن دوران

 

ب: شمه ای از فضائل
براي امام صادق فضائل زيادي نقل شده كه به برخي از آنها اشاره مي‎شود؛

1- بخشش و بزرگواري آن حضرت:
مردي خدمت حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ رسيد و عرض كرد پسر عمويت فلان اسم جناب تو را برد و نگذاشت چيزي از بد‎‎گوئي و ناسزا مگر آن كه براي تو گفت. حضرت كنيز خود را فرمود كه آب وضو برايش حاضر كند پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوي گفت من در دلم گفتم كه حضرت نفرين خواهد كرد بر او، پس حضرت دو ركعت نماز گذاشت و گفت: اي پروردگار من اين حق من بود من بخشيدم براي او، و تو جود و كرمت از من بيشتر است پس ببخش او را و مگير او را به كردارش و جزا مده او را به عملش؛ پس رقّت كرد آن حضرت و پيوسته براي او دعا كرد و من تعجب كردم از حال آن جناب[2].

2. صدقات پنهاني و امداد از بيچارگان:
مردم مدینه شبها بردرخانه های خود انفاقی از ناشناسی دریافت می کردند پس از رحلت امام قطع شد ومردم دریافتند که حامی پنهانی فقرای مدینه جعفربن محمد (ع) بوده .
گفته شده امام صادق ـ عليه السّلام ـ همياني زر به من داد و فرمود اين را بده فلان مرد هاشمي و مگو كدام كسي داده. راوي گفت آن مال را چون به آن مرد دادم گفت خدا جزاي خير دهد به آن كه اين مال را براي من فرستاده كه هميشه براي من مي‎فرستد و من به آن زندگاني مي‎كنم و لكن جعفر صادق يك درهم براي من نمي‎دهد با آن كه مال بسياري دارد.[3]

3. عطوفت و مهرباني امام:
وجود همه ی ائمه از آنرو که انسان کاملند لبریز از مهر وعطوفت به انسانهااست ،منشاء تمام زیبائیها وخوبیهای عا لم،دروجود آنان نهفته اگرچه شرایط زمانه وحاکمان جور اجازه ندادند تامردم از این برکات الهی بهره مند شوند.اما هرکس درشعاع این انوار قرار گرفت سعادتمند شد.
روزي مردی از یاران به خدمت آن حضرت رسيد آن جناب را متغيّرانه ديدار كرد سبب تغّير رنگ را پرسيد آن حضرت فرمود: كه من نهي كرده بودم كه در خانه كسي بالاي بام برود، اين وقت داخل خانه شدم يكي از كنيزان را كه مسئول تربيت فرزند من بود ديدم كه طفل مرا در بر دارد و بالاي نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحير شد و لرزيد و طفل از دست او افتاد بر زمين و مرد و تغيير رنگ من از جهت غصّه مردن طفل نيست بلكه به سبب آن ترسي است كه آن كنيزك از من پيدا كرد و با اين حال آن كنيزك را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد كردم، باكي بر تو نيست، باكي نباشد تو را.[4]

4. احیاگردین:
دین وفرهنگ اسلام در دوره امویان با رفتارهای بدعت آلود آنان در معرض رنگ باختن ودرلبه پرتگاه بود ؛ با امامت حضرت امام صادق (ع) وفعالیتهای علمی وفرهنگی حضرت دین اسلام وسنت نبوی احیا شد به همین روی نقش فرهنگی امام توسط امام باقر (ع)پیش بینی شد ؛ روزی حضرت دست بر پشت مبارك امام صادق زده فرمود سوگند به خدا اين همان كسي است كه بايد آئين آل محمد ـ عليهم السّلام ـ را احيا، كند.[5] ازاینروی امام دین را به تمامه احیاکردوسیره وسنت نبوی را زنده نمود روایاتی که امام صادق از زبان پیامبر ودرتفسیر قرآن فرموده گواهی روشن براین حقیقت است.روایات ومکتب علمی وفقهی امام صادق راهی نوین برای نجات اسلام در مقابل شبهات فکری زمان بود که از هر سو به طرف دین نشانه گرفته می شد ؛ ازطرفی رفتار علمای درباری وابسته به امویان وعباسیان واز سویی رفتار های جاهلانه وبدعت آمیز خلفا واز سوی دیگر شبهات مطرح توسط ملحدیسن وزنادقه اینها جمعی از تلاشها بود که دین را درمعرض تحریف قرار داده بود ؛نهضت علمی امام در مقابل این تحرکات سد دفاعی بود تا دین را نجات دهد .
ویژگیهای درس آموز سیره امام:

5. بهترین آفریده:
طاهر، مصاحب امام ابوجعفر ـ عليه السّلام ـ گفت حضور حضرتش شرفياب بودم، جعفر وارد شد حضرت باقر عليه السلام فرمود: اين آقا، بهترين آفريده خداست.[6]

6. تواضع در پوشش:
روزي يكي از اصحاب حضرت صادق بر آن حضرت وارد شد آن جناب پيراهني پوشيده كه گريبان او را وصله زده‎اند. آن مرد پيوسته نظرش بر آن پينه بود و گويا از پوشيدن آن حضرت آن پيراهن را تعجب داشت، حضرت فرموده چه شده تو را كه نظر به سوي من دوخته‎اي؟ گفت نظرم به پينه‎اي است كه در گريبان پيراهن شماست فرمود بردار اين كتاب را و بخوان آن چيزي كه در او نوشته است. راوي گفت. مقابل آن حضرت يا نزديك آن حضرت كتابي بود پس آن مرد نظر افكند در آن ديد نوشته است در آن:
اوضاع سياسي جهان اسلام معاصرامام صادق:
اوضاع سیاسی معاصر امام بویژه دردهه های آخر بسیار آشفته بود خلفای اموی با چالشهای قومی وقیامهای متعدد مواجه بودند که اقتدار سیاسی آنان را کاهش داده ومشروعیت سیاسی واجتماعی آنان آسیب جدی دیده بود.ازاین روی فشار وجواختناقی که دردوران ائمه پیشین بود دراین دوره ازکاهش نسبی برخوردار شده بود.به هرروی دراین دوره امام شاهد تغییر قدرت سیاسی ازبنی امیه به بنی عباس بود،

وضعيت درون حاكميت:
با مرگ هشام، وليد بر مسند خلافت مي‌‌نشيند او فردي ميگسار و زن‌باره، است.
لذا كارهايش بر مردم و لشكريانش گران آمد پس طي شورشي كشته شد.[7] همچنان‌كه سال بعد وقتي يزيد بن وليد در شرف مرگ بود ابراهيم، پسرش، جانشين او مي‌شود اما به سرعت توسط مروان بن محمّد و در طي يك لشكركشي از خلافت خلع مي‌شود.[8] مدتي بيش نگذشته بود كه سليمان بن هشام كه بيش از ده هزار تن در اختيار داشت مروان را مخلوع اعلام نمود و بين آن دو جنگ سختي درگرفت كه در نهايت به بقاء مروان انجاميد.[9]
اختلاف قبايل هم چشمگير بوده است، قيسيان با عبدالملك بن مروان درافتادند اما بعد با پسرش هشام همراه شدند همچنان‌كه در خونخواهي وليد بن يزيد كوشيدند و بعد به مروان بن محمّد ياري رساندند در مقابل قبايل يمني به عباسيان متمايل بودند و در نهايت آنان را به خلافت رساندند.[10]

درگیریهای خارجی:
تعداداين جنگ‌ها زياد بوده که به نمونه هایی اشاره می شود.
1. جنگ با تركان خزري در سال 114ه‍ ق و ادامه آن در سال 119ه‍ ق كه مسلمين موفق به كشتن خاقان ترك در حوالي بلخ و طخارستان گرديدند.[11]
2. جنگ با روميان در سال 115ه‍ ق و 118 ه‍ ق و 119 ه‍ . ق.
3. جنگ در ماوراء النهر در سال 121 ه‍ ق كه تا تاشكند رسيده بود.[12]

ناآرامي‌های داخلی:
ناآرامیها دراین دوره چالش جدی برای امویان بود که نتوانستند آنهارا سرکوب وبکلی ریشه کن کنند ازاین روبعدها درزوال قدرت امویان وپیروزی عباسیان بسیار موثر افتاد.شورشها را به دودسته ی اجتماعی وسیاسی می توان تقسیم کرد، شورشهای سیاسی با انگیزه سیاسی ودارای رهبری بودند شورشهای اجتماعی غالبا بدون برنامه ی قبلی وبدون رهبری خاص صورت می گرفت.

الف) شورشهای اجتماعی:
1ـ شورش مردم حمص پس از كشته شدن وليد كه توسط يزيد بن وليد سركوب شد.
2ـ شورش مردم فلسطين و بيرون راندن والي اموي به سال 126 ه‍ . ق.
3ـ در همين سال در خراسان نزاري‌ها و يماني‌ها به جان هم افتادند. چون فرمان حكومت به نام نصر بن سيار آمد. مصري‌ها از او حمايت كردند و عده‌اي به پيروي از شخصي به نام جُديع كرماني پرداختند.
4ـ شورش مردم يمامه عليه كارگزار اموي به سال 126.
5ـ شورش مردم حمص بار ديگر در دورة خلافت مروان بن محمّد.[13]

ب) قيام‌های سیاسی:
1. در سال 126 خوارج اباضيه در يمن خروج كردند و مدت سه ماه بر مدينه تسلط يافتند.[14]
2. در سال 127 ه‍ . ق ضحاك بن قيس خارجي قيام كرد و وارد كوفه شد مردم موصل نيز از او پيروي كردند. او با سپاهي صد هزار نفري به جنگ با سپاه خليفه رفت اما كشته شد. پس از او شيبان حروري رهبري شورشيان را به عهده گرفت بالاخره شيبان گريخت.[15]
3. قيام زيد بن علي بن حسين به سال 123 ه‍ . ق در كوفه كه مردم بسياري با او بيعت كردند اما چون او از لعن شيخين امتناع كرد شيعيان كوفه او را رها كردند. بالاخره در جنگ با سپاه اموي زيد شكست خورد و اعدام گرديد.[16] در مورد عقايد او اختلاف نظر زيادي وجود دارد. در هر صورت چون زيد كشته شد پسرش يحيي به خراسان رفت و در آنجا قيام نمود. امام صادق ـ عليه السّلام ـ كشته شدن او را از قبل پيش بيني فرموده بود.[17]

قیام عباسيان:
نهضت عباسي به سال 129 ه‍ . ق در خراسان توسط ابو مسلم رسماً اعلام موجوديت كرد. قبل از اين فعاليت‌هاي آنان از سال 118 توسط امام محمّد به طور كاملاً مخفيانه رهبري مي‌شد، ابو مسلم توانست همكاري اقوام يمني و ربيعه و نيز خوارج حروريه را جلب كند و به زودي بر سرزمين شرق تسلط يابد.
بالاخره به سال 132 نيروهاي عباسي وارد كوفه شدند و ابو سلمه مسئوليت كوفه را عهده‌‌دار گرديد.[18] در اين زمان بني عباس كه با «شعار الرضا من آل محمّد» همكاري علويان را نيز جلب كرده بودند و حتي با محمّد بن نفس زكيه به خلافت بيعت كرده بودند،[19] به تصفيه كساني كه به عباسيان اخلاص نداشتند پرداختند و بالاخره با ابو العباس سفّاح به عنوان خليفه بيعت شد.[20]
ناآرامي‌ها و شورش‌هاي دورة عباسي (132 ـ 148)
عده‌اي به فكر اعاده حكومت اموي بودند از جمله آنها:
1. شورش حبيب بن مرّه در بثيفة فلسطين.
2. ابو الورد در قنّسرين و اسامة بن مسلم در جزيره.
اين سه حركت خود را در مقابل عباسيان سفيد جامگان مي‌ناميدند زيرا عباسيان به سياه جامگان معرولف بودند.
3. شورش يزيد بن هبيره در واسط (آخرين حركت اموي)[21]
4. شورش عبدالله بن علي، عموي سفاح، كه ادعا داشت او جانشين سفاح خليفه اول عباسي و وليعهدش بوده است لذا با سپاهي كه براي جنگ عليه روم تهيه شده بود، شوريد، منصور دوانيقي كه برادر سفاح و جانشين او بود، ابو مسلم را براي دفع او اعزام داشت.[22]
چون منصور از قدرت يافتن ابو مسلم خراساني وحشت داشت با طرح توطئه‌اي او را ـ كه مي‌توان بنيان‌گذار حكومت عباسي نام نهادش ـ از سر راه خود برداشت. با قتل ابو مسلم، در مناطقي شورش‌هايي بعنوان خونخواهي ابومسلم در گرفت كه به آنها اشاره‌اي مي‌شود.
1ـ حركت سنباد در نيشابور و قومس وري، او زردشتي بود و اعلام كرد كه كعبه را ويران خواهد نمود به سال 137 سركوب شد.
2ـ حركت راونديه در سال 141 ه‍ . ق.
3ـ حركت استا ذسيس در سال 150 ه‍ . ق.[23]

علويان:
1. نخستين حركت علوي عليه عباسيان، حركت محمّد بن عبدالله نفس زكيه بود. آنان كه در حاكميت يافتن عباسيان تلاش كرده بودند اكنون به غصب آنها ناراضي بودند.[24] او با گرفتن فتوا از مالك بن انس مبني بر جواز شكستن عهد عباسيان و نيز از ابوحنيفه مبني بر به حق بودن محمّد، در مدينه قيام خود را آغاز كرد. با هجوم لشكر عباسيان به مدينه، اين قيام (به سال 145 ه‍ . ق) سركوب شد.[25]
2. قيام ابراهيم، برادر نفس زكيه، او بر بصره و اهواز و فارس و مدائن تسلط يافت و با او به عنوان اميرالمؤمنين بيعت شد. جنگ بين آنها و عباسيان در باخرا صورت گرفت كه به پيروزي بني عباس انجاميد.[26]

استقلال طلبي‌ها:
1ـ حكومت بني مدرار كه توسط خوارج صفريه در مغرب الاقصي (سجلماسه) شكل گرفت به سال 145ه‍ ق.
2ـ حكومت خوارج اباضيه در مغرب الاوسط به سال 144ه‍ ق پا گرفت.[27]
3ـ حكومت اموي در اندلس توسط عبدالرحمان بن معاويه در سال 138 ه‍ . ق كه سلسله امويان اندلس را بنيان نهاد.[28]

مواضع سیاسی امام دربرخورد با حاکمان وقیامها:
باتوجه به آشفتگی ونابسامانی وضع سیاسی واجتماعی معاصر امام، امام درمواجه با این شرایط روشی درپیش رو داشت که از وظایف الهی خود که امامت وهدایت امت سلام وحفظ اسلام اصیل بود ذره ای کوتاهی نکرد.دراین دوره حاکمیت دوگانه که مغایر بودند اقتضا می کرد که امام روشی درپیش گیرد که متعارض باشد اما برعکس امام به اصولی تاکید کرد که بنیان دین با این اصول حفظ می شد ودرگیری اموی وعباسی را از آن جدا می کرد که هیچ ربطی به دین نداشت بلکه نزاعی درراه نیل به حکومت بود که ازحقوق مسلم امامت بود که درسقیفه برسر آن اولین نزاع درگرفت واز صاحبان اصلی دور ماند..
امام صادق ـ عليه السّلام ـ از بدو تولد تا شهادت با ده تن از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي معاصر بود كه خلفاي معاصر اموي عبارتند از:
1ـ هشام بن عبدالملك (105 ـ 125)
2ـ وليد بن يزيد بن عبدالملك (125 ـ 126)
3ـ يزيد بن وليد بن عبدالملك (126 ه‍ . ق)
4ـ ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (126 ه‍ . ق) (75 روز)
5ـ مروان بن محمّد (مروان حمار) (126 ـ 132)
از خلفاي عباسي:
1ـ عبدالله سفاح (132 ـ 137)
2ـ منصور دوانيقي (137 ـ 158)[29]
1- امام صادق و حاکمان (ع)
با توجه به اينكه دوره امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال مبارزه با يكديگر بودند، از زمان هشام بن عبد الملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و سرانجام در سال 132 هجري به پيروزي رسيد و از آنجا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات وقیامهای اجتماعی و سياسي فراوان بودند لذا فرصت تعرض و برخورد با امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نداشتند،[30] در زمان خلافت خلفاي بني عباس، خليفة اول، ابو العباس سفاح آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد و بعد از مشاهدة معجزات بسيار و علوم بي شمار و مكارم اخلاق آن امام عزيز نتوانست اذيتي به آن جناب رساند و حضرت را مرخص ساخت و به مدينه مراجعه نمود.[31] بيشترين برخورد حضرت با خليفة دوم عباسي، منصور دوانيقي بوده است كه به آنها اشاره مي‌شود:
روزي ابو جعفر دوانيقي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلبيد كه آن حضرت را به قتل رساند و گفت كه شمشيري حاضر كردند و به ربيع، ملازم خود گفت: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر هم زنم، او را به قتل رسان، ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نگاه منصور بر او افتاد گفت: مرحبا، خوش آمدي اي ابو عبد الله، ما شما را براي آن طلبيديم كه قرض شما را اداء كنيم و حوائج شما را برآوريم و عذرخواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبيد و گفت: بايد كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدينه كني.[32]
گفته شده منصور به ربيع حاجب دستور داد كه آن حضرت را حاضر كند و او طبق دستور، امام را حاضر كرد، همين كه منصور آن حضرت را ديد به او گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا تو دربارة سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را باز مي‌گرداني و نقشه براي من مي‌كشي؟ امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: به خدا من چنين نكرده و نه چنين قصدي داشته‌ام! و اگر سخني در اين‌باره به تو رسيده از دروغگويي بوده است و اگر آنچه گفتي من ‌گفته باشم پس همانا به يوسف ستم شد و او بخشيد و ايوب به بلا دچار شد و صبر كرد و به سليمان نعمت داده شد و او شكر كرد، و اينان پيامبران خدا هستند و نژاد تو نيز به آنان مي‌رسد؟ منصور گفت: آري، به اينجا بالا بيا، حضرت بالا رفت: منصور گفت: فلان كس اين سخن را دربارة تو گفت؟ امام فرمود: او را حاضر كن تا صدق گفتار من روشن شود، او را حاضر كردند، منصور به آن شخص گفت: آنچه از جعفر بن محمد گفتي تو خود شنيدي؟ گفت: آري، حضرت صادق به منصور گفت: او را سوگند بده كه آن را از من شنيده است! امام خود آن مرد را سوگند داد، آن مرد از جا برنخاسته بود كه يابه زمين زده و مرد، منصور گفت: بيرونش اندازيد خدايش لعنت كند.[33] ربيع حاجب گويد: من امام را هنگام داخل شدن بر منصور ديدم كه لبانش مي‌جنبيد و هر اندازه كه لبانش را مي‌جنبانيد خشم منصور فرو مي‌نشست تا اينكه منصور آن حضرت را نزديك خود نشانيد و از او خشنود گشت.[34]
منصور در سالي به حج آمد و به ربذه رسيد و بر حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ خشم گرفت و ابراهيم بن جبله را گفت كه: برو جعفر بن محمد را نزد من بياور، ابراهيم گفت رفتم و حضرت را در مسجد ابوذر يافتم به آستين حضرت چسبيدم و گفتم بيا كه خليفه تو را مي‌طلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا اليه راجعون، حضرت را به نزد منصور بردم در حالي كه جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد، چون نزديك‌ پرده اتاق منصور رسيديم امام دعائي خواند و چون نگاه منصور به امام افتاد گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل مي‌رسانم. حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چنداني نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، منصور چون اين سخن را شنيد حضرت را مرخص كرد و عيسي بن علي را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود كه: به وفات من ، برگشت و به منصور نقل كرد و آن ملعون از اين خبر شاد شد.[35]
نيز روايت كرده‌اند كه روزي منصور در قصر حمراي خود نشست و در آن ايام حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت داخل شده بود، و در آن شب منصور، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: مي‌خواهم جعفر بن محمد را در هر حالتي كه بيابي بياوري. ربيع نيز پسرش، محمد را فرستاد تا امام را فرستاد تا امام را بياورد، وقتي كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به اندرون قصر بردند و نگاه منصور به آن حضرت افتاد از روي خشم گفت: اي جعفر تو ترك نمي‌كني حسد خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعي مي‌كني در خرابي ملك ايشان فايده نمي‌بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها را كه مي‌گوئي هيچ يك را نكرده‌ام، منصور ساعتي سر در زير افكند و در آن وقت بر بالشي تكيه داده بود، پس گفت: دروغ مي‌گوئي، دست زير مسند كرد و نامه‌هاي بسياري بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: اين نامه‌هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته‌اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند. حضرت فرمود: اينها افترا است و من اينها را ننوشته‌ام و چنين اراده‌اي نكرده‌ام و من در جواني اين عزمها نكرده‌ام، اكنون كه ضعف پيري بر من مستولي شده، چگونه چنين اراده كنم، هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت‌آميز را مي‌گفت طپش آن ملعون زياده مي‌شد و شمشيرش را كمي از غلاف بيرون كشيد، پس شمشير را غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن مي‌خواهي فتنه برپا كني؟ امام فرمود: نه، به خدا سوگند كه اين نامه‌ها را ننوشته‌ام، و خط و مهر من اينها نيست، دوباره منصور شمشير را از غلاف كشيد و امام عذر مي‌آورد و او قبول نمي‌كرد، پس ساعتي سر به زير افكند و بعد گفت: راست مي‌گوئي و به ربيع گفت: غاليه مرا بياور. و حضرت را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشاند و از آن غاليه محاسن مبارك امام را خوشبو گردانيد و به ربيع گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر ـ عليه السّلام ـ را بر آن سوار كن و او را تا منزلش همراهي كن و مخير كن حضرت را اينكه با ما باشد يا به مدينه برگردد.[36] نيز نقل شده است كه مردي از اهل مدينه نزد منصور دوانيقي رفت و گفت: جعفر بن محمد ـ عليه السّلام ـ ، مولاي خود معلّي بن خنيس را فرستاده است كه از شيعيان اموال و اسلحه بگيرد و اراده خروج دارد، منصور نيز حضرت را احضار كرد، وقتي كه حضرت به نزد او رفت منصور حضرت را اكرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب نمود و گفت: شنيده‌ام كه معلّي براي تو اسلحه جمع مي‌كند، امام فرمود: اين بر من افترا است، منصور حضرت را سوگند داد، منصور دستور داد آن كسي را كه به امام افترا بسته بود حاضر كردند، و منصور از او پرسيد، او گفت: بلي و آنچه در حق او گفته‌ام صحيح است، حضرت آن مرد را سوگند داد و بلافاصله بعد از سوگند خوردن مرد، منصور از مشاهده اين حال بر خود لرزيد و خايف گرديد و گفت: ديگر سخن كسي را در حق تو قبول نخواهم كرد.[37]
از محمد بن عبد الله اسكندري نقل كرده‌اند كه گفت: من از جمله نديمان منصور دوانيقي بودم، روزي به نزد او رفتم، او را بسيار غمگين يافتم، علت را پرسيدم، گفتم: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم و بزرگ ايشان جعفر بن محمد مانده است امروز نيز او را خواهم كشت، پس جلّادي را طلبيد و گفت: چون امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلب نمايم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سرم بردارم او را گردن بزن، در همان ساعت حضرت را طلبيد، چون حضرت داخل قصر منصور شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان دريا مضطرب باشد ديدم كه منصور با سر و پاي برهنه به استقبال امام دويد و بندهاي بدنش مي‌لرزيد و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي‌شد و آن حضرت را اكرام بسيار مي‌كرد و روي تخت خود نشانيد و گفت: يابن رسول الله به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه: براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده‌ام، گفت: شما را من نطلبيدم، حتماً اشتباهي شده است، حال هر حاجت كه داري بخواه، حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بي ضرورت طلب ننمائي، گفت: چنين باشد.[38]
در دوران حكومت بني عباس بيشترين برخورد حضرت با منصور دوانيقي بود كه خيلي اهتمام مي‌كرد امام را بكشد هر موقع كه به دنبال امام مي‌فرستاد تا حضرت را به شهادت برساند وقتي نگاهش به امام مي‌افتاد از كشتنش منصرف مي‌شد و حضرت را مورد لطف و تكريم قرار مي‌داد.

دامنه علم وكرامات امام صادق ـ عليه السّلام:
دامنه ی علوم امام بسط شده ومتصل به علم الهی است ؛امام میراث همه ی پیامبران را که علم وحیانی است در دست دارد وهرچه عمل کند وبگوید وتدریس کند از این منبع لایزال است .
1. ابوبصير گويد وارد مدينه شدم و همان وقت كنيزكي همراه من بود كامي از او گرفتم. خواستم به حمام بروم ديدم اصحاب ما كه شيعيان حضرت صادق بودند بديدن آن حضرت متوجه‏‎اند. من ترسيدم هرگاه به حمام بروم و بر‎گردم ممكن است از زيارت آن جناب و تشريف به خدمتش محروم بمانم. به همين مناسبت از رفتن به حمام منصرف شده و همراه آنان وارد منزل حضرت صادق شدم چون برابر آن جناب رسيدم به من توجهي كرده فرمود: اي ابوبصير مگر نمي‎داني آدم جنب حق ندارد به حال جنابت به خانه انبياء و فرزندان آنان وارد شود. من از اين فرموده شرمنده شده عرض كردم چنان است كه مي‎فرمائيد ليكن هنگامي كه مي‎خواستم به حمام بروم ياران خود را در راه ملاقات كردم كه آهنگ حضور حضرت شما را دارند ترسيدم هرگاه به حمام و مراجعت كنم از زيارت شما محروم شوم و اكنون متعهد مي‎شوم بار ديگر با اين حال حضور حضرتت شرفياب نشوم و مرخص شدم.[39]
2. علم امام بر اسرار:
امام با توجه به مبانی علمی که در دست دارد به اسرار ورموز دلها وهستی آگاه است ؛ شيخ طوسي از داود بن كثير رقّي روايت كرده كه گفت نشسته بودم خدمت حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ كه ناگاه ابتدا از پيش خود به من فرمود اي داود به تحقيق كه عرضه شد بر من عمل‎هاي شما روز پنجشنبه پس ديدم در بين اعمال تو صله و احسان تو را به پسر عمّت فلان پس اين مطلب مرا خشنود گردانيد. همانا صلة تو مردم او را سبب شود كه عمر او زود فاني واجل او منقطع شود. داود گفت مرا پسر عمّي بود معاند و دشمن اهلبيت و مردي خبيث، خبر به من رسيد كه او و عيالاتش بد مي‎گذرانند، پس براي نفقه او براتي نوشتم و نزد او فرستادم پيش از آن كه بسوي مكّه توجه كنم چون به مدينه رسيدم خبر داد مرا بدين مطلب حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ [40]

3.زنده کردن:
مفضل بن عمر گفته در مكه همراه امام بودم با زني مواجه شدیم كه در مقابل او ماده گاو مرده‎اي بود و آن زن و بچه‎هايش مي‎گريستند حضرت فرمود: چه شده آن زن گفت كه من و كودكانم از اين گاو امرار معاش مي‎كرديم اما مرده و من متحّير مانده‎ام كه چه كنم؛ فرمود دوست مي‎داري كه حق تعالي او را زنده گرداند، گفت اي مرد ما تمسخر مي‎كني؟ فرمود: چنين نيست من قصد تمسخر نداشتم. پس دعائي خواند و پاي مبارك خود را به گاو زد صيحه زد به او پس آن گاو مرده زنده شد و برخاست بشتاب، آن زن گفت به پروردگار كعبه اين عيسي است. حضرت خود را در ميان مردم داخل كرد كه شناخته نشود.[41]

4. علم امام به زبان حيوانات:
روايت است از صفوان بن يحيي از جابركه گفت نزد حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ بودم پس بيرون شديم با آن جناب كه ناگاه ديديم مردي بزغاله‎اي را خوابانيده كه ذبح كند. آن بزغاله چون حضرت را ديد صيحه كشيد. حضرت فرمود به آن مرد كه قيمت اين بزغاله چيست؟ گفت: چهار درهم. حضرت از كيسة خود چهار درهم درآورد و به او داد و فرمود: بزغاله را رها كن براي خودش پس گذشتيم. ناگاه برخورديم به شاهين كه پرنده‎اي را تعقيب مي‎كرد تا صيد كند، آن پرنده صيحه كشيد. حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره كرد به عقاب با آستين خود. آن شاهين از صيد پرنده دست برداشت. من گفتم: ما امري عجيب ديديم از شما. فرمود: بلي همانا آن بزغاله كه آن شخص او را خوابانيده بود ذبح كند چون نظرش بر من افتاد گفت: أستجير باالله و بكم اهل البيت مما يراد منّي، طلب مي‎كنم از خدا و شما اهلبيت كه مرا رهايي دهيد از كشتن. و درّاج نيز همين را گفت و اگر شيعيان استقامت داشتند هر آيينه مي‎شنوانيدم به شما منطق‎طير را.

شاگردان بزرگ حضرت امام صادق (ع)
امام صادق ـ عليه السّلام ـ شاگردان بسياري تربیت نمودو علما و راويان زيادي از آن حضرت بهره برده اند تا آنجا كه حديث شناسان و رجال دانان، شاگردان و اصحاب آن بزرگوار را چهار هزار نفر ذكر كرده اند،[42] كه به برخي از ياران و شاگردان بزرگ امام صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره مي شود:
یکی از شیوه های امام در راستای فرهنگبانی وفرهنگ سازی اسلامی تربیت شاگرد بود در علوم مختلف امام صادق در زمان خود بنیان دانشگاههای تخصصی را گذاشت ودر هرشته ی مورد نیاز جامعه اسلامی شاگردان ممتازی تربیت کرد در علم کلام وحکمت وفلسفه وعلوم قرآن و تفسیر وفقه وعلوم عقلی مانند شیمی وفیزیک وعلم طب انسان شناسی وبهداشت و....؛شاگردان برجسته ی امام در نقاط مختلف جهان اسلام چونان نوری بودند که فرهنگ اسلام از کردار وگفتار آنان می درخشید ومانع تحریفات و انحرافات بود ؛

شاگردان فقهي امام:
1. ابان بن تغلب ابو سعيد البكري الجريري،[43] وي حضور امام سجاد ـ عليه السّلام ـ و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ را درك كرده و از آنها نقل روايت نموده و نزد ايشان مورد وثوق و صاحب منزلت خاصي بوده است. امام باقر ـ عليه السّلام ـ به ابان فرمود: در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي و احكام الهي را بيان كن زيرا من دوست دارم در ميان پيروان من كساني مانند تو ديده شود.[44]
2. زرارة بن اعين شيباني، كه جميع فضائل در او جمع بوده، وي قاري و فقيه و متكلم و شاعر و اديب و در آنچه نقل مي كرد راستگو بود[45] و روايات زيادي را از امام سجاد ـ عليه السّلام ـ و امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است.[46]
3. ثابت بن دينار ابوصفيه الأزدي ابو حمزه ثمالي، او محضر امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ و امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ را درك كرد و از اين بزرگواران روايت نقل كرده و در نقل حديث مورد اعتماد و ثقه است و امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد او فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خود، سلمان است.
4. بريد بن معاويه عجلي كوفي، از اصحاب امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ و مورد وثوق و نزد ايشان داراي مقام خاصي بود و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[47]

شاگردان متكلم امام
: 1. محمد بن علي بن نعمان كوفي معروف به مومن طاق، دشمنان به او لقب شيطان الطاق دادند، و از امام زين العابدين و امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايات زيادي نقل كرده است، و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ الامامة، كلامه علي الخوارج و كتاب مجالسة مع ابي حنفيه و المرجعه و... است.[48]
2. هشام ابن حكم كندي، كه از امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ نقل حديث كرد و مورد وثوق و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ امامة، كتاب رد بر زنادقه و... است.[49]
3. عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي، مورد وثوق و در ميان اصحاب، صاحب عظمت و نزد امام صادق ـ عليه السّلام ـ اگرامي بود و در زمان حضرت از دنيا رفت.[50]

شاگردان علم حديث:
1. جابر بن يزيد جعفي كوفي، وي محضر امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ را درك كرد و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ كتاب نوادر، جمل، مقتل اميرالمومنين ـ عليه السّلام ـ ، و مقتل امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.[51]
2. فضيل بن يسار بصري،[52] ثقه و از امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايت نقل كرده و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[53]
3. اسحاق بن عمار صيرفي كوفي، از اصحاب امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ است، علماي رجال در حق او گفته اند: كه او شيخ اصحاب ما و ثقه است.[54]
4. فيض ابن المختار كوفي، ثقه و از روات امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ است و صاحب كتاب مي باشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------
  • [1] . مفيد، الارشاد، قم، مؤسسة آل البيت، چاپ اول، 1413، ج 2، ص 179.
  • [2] . منتهي الآمال؛ شيخ عباس قمي؛ انتشارات هجرت؛ ج 2؛ بهار 1376؛ ص 243.
  • [3] . همان، ص 244.
  • [4] . منتهي الآمال؛ شيخ عباس قمي پيشين؛ ص 245.
  • [5] . الارشاد؛ شيخ مفيد؛ ص 526.
  • [6] . همان، ص 527.
  • [7] . جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، تهران، اميركبير، چاپ ششم، 1369، ص 748.
  • [8] . نويري، شهاب الدّين احمد، نهاية الارب، ترجمه محمود مهدوي، تهران، اميركبير، 1364، ج 6، ص 394.
  • [9] . همان، ص 402.
  • [10] . جرجي زيدان، پيشين، ص 696.
  • [11] . نويري، شهاب الدّين، پيشين، ص 332.
  • [12] . همان، ص333 ـ 335.
  • [13] . همان، ص380 ـ 400.
  • [14] . مسعودي، پيشين، ص 308.
  • [15] . نويري، شهاب الدّين، پيشين، ص406.
  • [16] . مشكور، محمّدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، آستان قدس رضوي، چاپ دوم، 1372، ص 214.
  • [17] . شهرستاني، ملل و نحل، ترجمه افضل الدّين اصفهاني، تهران، 1321، ص 137 ـ 140.
  • [18] . ابو محمد ابن اعثم، الفتوح، بيروت، دار الكتب الاسلاميه، چاپ اول، 1986، ج 4، ص 348.
  • [19] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار الكتاب العربي، چاپ دوم، 1967، ج 4، ص 370.
  • [20] . جرجي زيدان، پيشين، ص 752.
  • [21] . طبري، تاريخ الرسل و الملوك، مصر، دار المعارف، 1960م، ج7، صص443 ـ 457.
  • [22] . اليعقوبي، احمد، تاريخ اليعقوبي، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1892م، ج2، ص302.
  • [23] . طبري، پيشين، ص 495.
  • [24] . همان، ص 424.
  • [25] . جرجي زيدان، پيشين، ص 754.
  • [26] . طبري، پيشين، ص 446.
  • [27] . طقوش، محمّدسهيل، دولت عباسيان، ترجمه حجت الله جودكي، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 65.
  • [28] . جرجي زيدان، پيشين، ص 840.
  • [29] . مسعودي، التنبيه و الاشراف، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1365، ص 303.
  • [30] . مهدي پيشوايي، سيرة پيشوايان، چاپ چهارم، قم، مؤسسة تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، 1375 ش، ص 353.
  • [31] . علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، چاپ دهم، قم، انتشارات سرور، تحقيق: علي اماميان، 1383، ص 872.
  • [32] . شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، چاپ اول، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ج 1، ص 273؛ و ابن شهر آشوب، مناقب، تحقيق: يوسف بقاعي، طبعة الثانيه، بيروت، دار الاضواء، 1991 ق، ج 4، ص 252.
  • [33] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمة: رسولي محلاتي، چاپ ششم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1383، ج 2، ص 258؛ و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 253.
  • [34] . شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 259.
  • [35] . سيد بن طاووس، مهج الدعوات، چاپ دوم، منشورات دار الذخائر، 1411 هـ، ص 186؛ و علامه محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، الطبعة الثالثه، بيروت، لبنان، دار احياء التراث العربي، 1403 هـ، ج 47، ص 192، و علامه اربلي، كشف الغمه، دار الاضواء، بيروت، لبنان، ج 2، ص 421، با اندكي اختلاف.
  • [36] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 192، و علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، پيشين، ص 874.
  • [37] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 198، و علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، پيشين، ص 879.
  • [38] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 201، و علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، پيشين، ص 880.
  • [39] . شيخ مفيدپشين، ص 531.
  • [40] . شيخ عباس قمي، پيشين ص 264.
  • [41] . شيخ عباس قمي؛ پيشين ص 272.
  • [42] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه: رسولي محلاتي، چاپ ششم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1383 ش، ج 2، ص 253.
  • [43] . شيخ طوسي، رجال طوسي، طبعة الاولي، نجف اشرف، منشورات المطبعة الحيدريه 1381 ق، ص 151.
  • [44] . شيخ طوسي، فهرست، طبيعة الثانيه، منشورات المطبعة الحيدريه، نجف، 1380 ه-، ص 41؛ و احمد بن العباس نجاشي، كتاب الرجال، منشورات مركز نشر كتاب، ص 7 و 8.
  • [45] . احمد بن العباس نجاشي، همان، ص 132؛ و علامه حلي، رجال، طبعة الثانيه، منشورات مطبة الحيدريه، نجف، 1381، ص 76.
  • [46] . شيخ طوسي، فهرست، پيشين، ص 100.
  • [47] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، صص 89 و 87؛ و علامه حائري، جامع الرواة، چاپ رنگين، 1331 ه- ، ج 1، صص 134 و 117.
  • [48] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 249؛ و شيخ طوسي، فهرست، پيشين، ص 157.
  • [49] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 338؛ و علامه حائري، پيشين، ج 2، ص 313.
  • [50] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 100، و شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي، التحقيق: ميرداماد، محمد باقر مجلسي، مؤسسة آل البيت، ج 2، ص 518.
  • [51] . احمد بن العباس نجاشي، پشين، ص 99؛ و علامه حائري، جامع الرواة، پيشين، ج 1، ص 134.
  • [52] . شيخ طوسي، رجال، پيشين، ص 271.
  • [53] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 238.
  • [54] . شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، پيشين، ج 2، ص 705؛ و احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 55.
  • مرکز مطالعات و پاسخ گويي به شبهات/ امیرعلی حسنلو

Viewing all 545 articles
Browse latest View live




Latest Images